تاریخ معاصر

یادی از شادروان ابوالحسن خان اقبال آذر

برگرفته از تارنمای آذرپادگان

علی زرینه باف

ابوالحسن خان اقبال آذر، خوانندهٔ نامدار سدهٔ بیستم آذربایجان، درزمان خود فخر تبریز بود. او می‎گفت: خداوند، این صدا را به من الطفات کرده و صدای من تعلق به مردم ایران و به ویژه‎ همشهریان تبریزی دارد.

 

  در سال 1324، در اوج قدرت و سلطهٔ فرقهٔ دموکرات، به انگیزهٔ سالگرد تاسیس شیر و خورشید سرخ مراسمی در تالار شهرداری تبریز بر پا بود. در این مجلس، همهٔ نمایندگان سیاسی شوروی و نیز فرماندهان ارتش سرخ در آذربایجان و هم‎چنین سران فرقهٔ دموکرات حضور داشتند.

 

  در برنامهٔ مراسم، جای ویژه‎ای برای ابوالحسن خان اقبال آذر در نظر گرفته شده بود. بدین وسیله می‎خواستند با بهره‎گیری از محبوبیت و معروفیت وی، برای خود وجههْ‎ای دست و پا کرده و چهرهٔ ویژه‎ای به مجلس ببخشند.

 

  نوبت اجرای برنامه‎ به ابوالحسن خان رسید. سکوت کامل بر سالن شهرداری تبریز حکم‎فرما بود. شوروی‎ها و فرقه‎چی‎ها انتظار داشتند که اقبال آذر که در آن زمان از اعضای عالی رتبه شهرداری نیز بود، با اشعار ترکی به تجلیل از فرقه بپردازد. اما اقبال آذر، در حالی که نگاه خود را مستقیم در چشم کنسول روس که در صف نخست قرار داشت، دوخته بود، چنان فریاد از همهٔ وجودش برآورد که شیشه‎های تالار را به لرزه درآمدند:

 

  لباس مرگ، بر اندام هر کسی زیباست

 

  چه شد، که کوته و زشت، این قبا به قامت ماست؟

 

  زحد گذشت تعدی، کسی نمی‎پرسد

 

  حدود خانهٔ بی‎خانمان ما، ز کجاست؟

 

  چرا که مجلس شورا، نمی‎کند معلوم

 

  که خانه، خانهٔ غیر است، یا که خانهٔ ماست؟

 

  به ناگاه، بغض مردم حاضر در مجلس ترکید و صدای تشویق و کف زدن تبریزیان، چنان توفانی برپا کرد که نمایندگان شوروی، به قهر و اعتراض مجلس را ترک کردند.

 

  شادروان رحیم شربیان‎لو که از قضات دادگستری و از حاضران در آن مجلس بود، گفت بر اثر مقاومت و اعتراض مردم حاضر در تالار، فرقه‎چی‎ها نتوانستند ابوالحسن اقبال آذر را در جا توقیف کنند. وی بدون درنگ، از تبریز خارج و روانهٔ تهران شد.

 

  مردم تبریز، هرگز نوع فرقه دموکرات را بپذیرفتند و سرانجام نیز با قیام خود، حکومت فرقه را سرنگون کردند. به آنانی که می‎گفتند، «مرگ هست، بازگشت نیست». نشان دادند که هم مرگ هست و هم بازگشت به دامان ارباب.