تاریخ معاصر

سنی گتیرن، سنی دییر گت

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 64 - رویه‌ٔ 8 تا 9

 سنی گتیرن، سنی دییر گت
(آن که تو را آور ده، به تو می‌گوید برو)

دکتر هوشنگ طالع

سحرگاه روز شوم سوم شهریورماه 1320، استعمارگران روس و انگلیس بدون هرگونه اعلام خبری، ایران را مورد یورش نظامی قرار دادند و کشور را اشغال کردند. چند ماه بعد، اشغال‌گران آمریکایی نیز به آن‌ها پیوستند.
روس‌ها و انگلیس‌ها به دنبال اشغال ایران، به فکر اجرای قرارداد 1907 برآمدند. از این‌رو، انگلیس‌ها طرح کمیسیون 4جانبه را به دولت ایران پیشنهاد کردند. در صورت پذیرش این طرح، دولت ایران از حاکمیت خود صرف‌نظر می‌کرد و سرنوشت کشور در کمیسیون چهارجانبه متشکل از نمایندگان روس، انگلیس، آمریکا و ایران، قرار می‌گرفت. این کمیسیون که در آن، ایران تنها یک رای برابر 3 رای اشغال‌گران داشت، حتا می‌توانست دست‌اندرکار تغییر قانون اساسی هم بشود.

نخست‌وزیر ابراهیم حکیمی (حکیم‌الملک)، با وجود فشارهای سنگین اشغال‌گران، این طرح را رد کرد.
روس‌ها و انگلیس‌ها که نتوانسته بودند از این راه به نتیجه برسند، راه تجزیه‌ی بخش‌هایی از ایران را در پیش گرفتند. البته نخست روس‌ها، با پشتیبانی و سکوت انگلیس‌ها و آمریکایی‌ها، دست‌اندرکار تجزیه‌ی آذربایجان و سپس مهاباد شدند. البته بعد که به نظر می‌رسید که الگوی تجزیه‌ می‌تواند کارساز باشد، انگلیس‌ها نیز با راه‌انداختن «نهضت جنوب» گام در راه تجزیه‌ی فارس، بوشهر، خوزستان و...، نهادند.
با برپایی فرقه‌ی دموکرات، از سوی نیروهای اشغال‌گر در آذربایجان، ابراهیم حکیمی نخست‌وزیر سال‌خورده و فرتوت ایران، در حالی که سخت زیر فشار نیروهای اشغال‌گر قرار داشت، با قامت افراشته و با عزمی راسخ، در مجلس شورای ملی با صدای رسا و کوبنده‌ اعلام کرد:‌(1)

... این جانب به عنوان یک فرد و هم به نام دولت، با این‌که اساسا اهل صلح و مسالمت بوده... تصمیم جدی به مقاومت... گرفته و نخواهم گذارد یک عده‌ی قلیل مغرض نادان، به عمد یا اشتباه، مقاصد شوم و ناصواب خود را بر برادران آذربایجانی ما که هم‌وطن و ایران‌دوست هستند و بارها، امتحان فداکاری و از خود گذشتگی را داده‌اند، با زور و ترور و آدم‌کشی و تجاسر، تحمیل و کشور را دچار زحمت و مرارت نمایند...
ابراهیم حکیمی (حکیم‌الملک) که خود آذربایجانی و از رجال صدر مشروطیت بود، در ادامه‌ی سخنان خود در مجلس شورای ملی، گفت: (2)

اهالی آذربایجان مانند اهالی سایر استان‌‌های ایران... میهن‌پرست بوده و آذربایجان همواره و برای همیشه جزء لاینفک ایران بوده و خواهد بود.
دولت ایران، از اقدام روس‌ها برای تجزیه‌ی آذربایجان، به شورای امنیت شکایت برد. شکایت ایران از شوروی، نخستین شکایت مطرح شده در این سازمان نوبنیاد بود. البته به یاد داشته باشیم که با تشکیل جامعه‌ی ملل پس از جنگ جهانی اول، ایران از اشغال‌گری شوروی در گیلان به این جامعه شکایت برد.بایسته است بدانیم  که این شکایت نیز، اولین شکایت مطرح شده در جامعه‌ی ملل بود.
با طرح شکایت ایران در شورای امنیت، ابراهیم حکیمی کناره‌گیری کرد و مجلس شورای ملی با رای تمایل خود به احمد قوام، وی را به نخست‌وزیری برگزید.
قوام در نخستین اقدام خود، خواستار گفت‌وگوهای رو در رو با روس‌ها شد. او در پی آن بود که هیاتی را به مسکو بفرستد تا در صورت شکست گفت‌وگوها، همه چیز به پایان نرسد؛ اما روس‌ها در پی آن بودند که نخست‌وزیر ایران را به مسکو بکشانند و در زمستان سرد 1324، او را وادار به تسلیم نمایند. اما باید گفت که احمد قوام (قوام‌السلطنه) نخستین سرداری بود که در زمستان مسکو بر روس‌ها پیروز شد، کاری که ناپلئون و هیتلر، در آن شکست خوردند. البته از یاد نبریم که سردار ایرانی، نه‌تنها لشگری با خود نداشت، بلکه بخش بزرگی از کشورش نیز، در اشغال روس‌ها بود.
سرانجام به دنبال گفت‌وگوهای سخت و دلهره‌آور، احمد قوام توانست که استالین فاتح برلن را به انفعال بکشاند و به وعده‌ی «ناکجا‌ آباد» نفت، او را وادار سازد تا دست از حمایت فرقه‌ی دموکرات آذربایجان بشوید و نیروهای خود را از ایران بیرون ببرد و در نتیجه، شکست برابر نخست‌وزیر ایران را بپذیرد.

با بیرون رفتن نیروهای ارتش سرخ از ایران، احمد قوام پس از یک سلسله مقدمه‌چینی‌ها، به ارتش دستور داد که برای انجام انتخابات سراسری به سوی آذربایجان حرکت کند. با شنیدن خبر حرکت نیروهای ارتشی به سوی آذربایجان، مردم آذربایجان که یک‌سال زیر یوغ فرقه‌ی دموکرات، به سختی روزگار می‌گذرانیدند، به پا خاستند.
سادچیکوف سفیر کبیر شوروی در تهران که می‌دانست که با حرکت نیروهای ارتشی به سوی آذربایجان، بساط فرقه درهم خواهد ریخت، سخت کوشید تا نخست‌وزیر را از این کار بازدارد؛ اما ناکام ماند. سفیر شوروی در تهران، دست به ارعاب و تهدید زد؛ اما باز هم نتیجه‌ای نگرفت.
چنان‌که گفته شد، با پخش خبر رد شدن نیروهای ارتش از قافلان‌کوه، آذربایجان یک پارچه خیزش بود و شور میهنی.
با آغاز خیزش مردم، راهبران روس فرقه دموکرات، دست به جابه‌جایی مهره‌های سرشناس فرقه زدند، تا شاید در آخرین لحظات بتوانند مخلوق خود را از نابودی کامل نجات دهند. دکتر نصرت‌الله جهان‌شاهلو افشار، از اعضای گروه پنجاه و سه نفر، از بنیان‌گذاران حزب توده و معاون میرجعفر پیشه‌وری رهبر فرقه‌ی دموکرات، در خاطرات سیاسی خود می‌نویسد: (3)
در این هنگام آقای سرهنگ قلی‌اوف [کنسول دولت شوروی در تبریز]، به دستور «باکو» [حکومت آذربایجان شوروی]، چنین مصلحت دید که آقای بی‌ریا که با دارو دسته‌ی [سلام‌الله] جاوید و میرزاعلی [شبستری]، هواخواه حل مسالمت‌آمیز و دریافت امتیاز نفت برای روس‌ها بود، را در صدر فرقه‌ی دموکرات آذربایجان بگذارد و آقای پیشه وری، پادگان و مرا [دکتر جهان‌شاه‌لو] به این عنوان که مخالف حسن‌نیت آقای قوام‌السلطنه‌ هستیم، به باکو تبعید کنند.

به دنبال معرفی رسمی محمد بی‌ریا به عنوان صدر فرقه‌ی دموکرات، آقایان میرجعفر پیشه‌وری و دکتر جهان‌شاه‌لو افشار، از در پشتی ساختمان فرقه‌ی دموکرات بیرون رفته و بر پایه‌ی دستور صادره از سوی قلی‌اوف کنسول روس در تبریز، به کنسول‌گری شوروی می‌روند. دکتر جهان‌شاه‌لو درباره‌ی این دیدار می‌نویسند: (4)
در اتاق کوچکی، در خاور حیاط [کنسول‌گری] آقای قلی‌اوف، ما را پذیرفت.
آقای پیشه‌وری، از روش ناجوانمردانه‌ی روس‌ها، سخت برآشفته بود[و] از آغاز، به سرهنگ قلی‌اوف پرخاش کرد و گفت: شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتضا می‌کند، ناجوانمردانه [ما را] رها کردید. از ما گذشته است؛ اما مردمی که به گفته‌ی ما سامان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ داده‌اید. به من بگویید، پاسخ‌گوی این همه نابسامانی‌ها، کیست؟

آقای سرهنگ قلی‌اوف که از جسارت پیشه‌وری سخت برآشفته بود، زبانش «تپق» زد و یک جمله بیش نگفت:
سنی گتیرن، سنه دییر، گت (کسی که تو را آورده، به تو می‌گوید برو)
این پاسخ تند و بی‌ادبانه‌ی کنسول روس در تبریز به کسی که خود را صدر فرقه‌ی به اصطلاح دموکرات آذربایجان می‌دانست، کافی است که ژرفای وابستگی، چاکری و دست‌نشاندگی دار و دسته‌ی پیشه‌وری را به بیگانه، نشان دهد. گرچه خود پیشه‌وری نیز به کنسول روس می‌گوید:‌
شما ما را آوردید میان میدان و اکنون که سودتان اقتصاد می‌کند، ناجوان‌مردانه [ما را] رها کردید.
به دنبال رها شدن فرقه‌ی دموکرات از سوی روس‌ها، تنها یک راه به روی آنان باز بود، فرار و پناه بردن به آغوش ارباب.
همین کار را نیز کردند و هرکس که از خشم مردم درامان ماند، خود را به کنار ارس رساند و تقاضای پناهندگی کرد. این در حالی بود که میرجعفر پیشه‌وری صدر فرقه‌ی دموکرات آذربایجان، یک روز پیش از آن، در روزنامه‌ی ارگان فرقه نوشته بود:
اولمک‌وار، دونمک یوخ‌دور (مرگ هست، بازگشت نیست)
اما تنها در فاصله‌ی یک روز به او ثابت شد که برای بیگانه‌پرستان، هم مرگ هست و هم فرار و بازگشت.

 

پی‌نوشت‌ها:
1 - تاریخ تجزیه‌ی ایران – دفتر یکم – تلاش نافرجام برای تجزیه‌ی آذربایجان – انتشارات سمرقند – چاپ دوم – تهران 1387 – رویه 96
2 - همان – رویه‌های 98-97
3 - ما و بیگانگان – خاطرات سیاسی دکتر نصرت‌الله جهان‌شاه‌لوافشار – انتشارات سمرقند – چاپ دوم – تهران 1388 – رویه 184
4 - همان – رویه 186