تاریخ كهن و باستان

پیشینه پزشکی در ایران باستان

برگرفته از ماهنامه خواندنی شماره 70، اسفند 1390، صفحه 48-49

منوچهر پیشوا

 

پزشکان فرزانه گرد آمدند / همه یک به یک داستانها زدند

برای آشنایی با پیشینۀ پزشکی در ایران باستان می‌بایست به متون گوناگون کهن ایرانی مراجعه نمود. در این نوشتار کوتاه شاهنامه را که گرانمایه‌ترین سند است گواه می‌گیریم، پرداختن به دیگر متون مانند وندیداد، یسنا و دینکرت مجالی دیگر می‌خواهد.

در شاهنامه نخستین بار در دوران جمشید که آغاز شکل‌گیری سازمان اجتماعی و جانمایی پیشینه‌های گوناگونِ موردنیاز جامعه در جایگاه مناسب خود می‌باشد، سخن از پزشکی و درمان به میان می‌آید و بدیهی است که درمانگری و درمان بیماران و دردمندان یکی از مهمترین نیازهای یک جامعه پیشرفته و بافرهنگ می‌باشد.

پزشــکی و درمــان پردردمــند               
 درِ تـــندرستــی و راه گــزنــد

و از این پس در جای‌ها و زمان‌های ویژه حضور پزشک یا پزشکان را شاهد هستیم، چه در هنگامه رستن مارهای مردم‌خوار از کتف ضحاک بر اثر بوسیدن ابلیس و چه زمان شکوهمند زادن رستم دستان.

بـبــوسید و شــد بـر زمـین نـاپـدیـد                    
کـس اندر جـهان این شـگفتی نـدیـد
دو مـار سـیه از دو کـتفـش بــرســت                   
غمی گشت و از هر سـوی چـاره جست
پــزشـکـان فـرزانـــه گــرد آمـدنـد                  
همه یـک بـه یـک داسـتانهــا زدنـد
ز هـر گــونـه نـیـرنـگهـا ســاختند                  
مـــر آن درد را چــاره نــشـنـاخـتـند

بدیهی است که پزشکان درمان نیرنگ ابلیس را ندانند و باز این ابلیس است که در چهره پزشک نمایان می‌شود و...

بسان پزشکی پس ابلیس تفت                           
بـه فـرزانگی نزد ضحاک رفت

و چاره‌ای نامردمی، با هدف از میان بردن اندیشه‌های مردمی به کار بست و گفت:

به جز مغز مردم مدهشان خورش                   
مـگر خود بمیرند از این پرورش

و دیگر، پیامدهای داستان ضحاک که از موضوع سخن بیرون است.

داستان‌هایی از این دست البته در شاهنامه بارها و بارها آورده شده است، مانند درمان چشمان کیکاووس که در بند دیوان مازندران نابینا شده بود.

پزشکان به درمانش کـردند امـید                    
به خـون دل و مـغز دیـو سپـیـد
چنین گفت فرزانـهمردی پـزشک                  
 که چون خون او را بسان سرشک
چکانی سه قـطره به چشم اندرون                   
شود تیره‌گی پـاک بـا خـون برون

که هر چند به افسانه می‌ماند ولی در آنها رمزها و استعاراتی نهفته است که با بازگشایی رموز جوهر حقیقت از آن بیرون می‌آید.

تو ایـن را دروغ و فـسانه مدان                  
 بـه رنـگ فسون و بهانه مدان
از آن هرچــه اندر خورد با خرد                 
 دگــر بــر ره رمـز، معنی برد

و چنانکه میدانیم اکنون پس از گذشت بیش از هزار سال از زمان فردوسی بسیاری از شگفتی‌های دوران او گشوده شده و بی‌گمان هر آنچه نیز ناگشوده مانده، گشوده خواهد شد.

یکی از داستانهایی که شگفتی فردوسی را نیز در هزار سال پیش برانگیخته است ماجرای تولد رستم، پهلوان یگانه ایرانی است. چراکه برای فردوسی نیز تصور تولد نوزادی به شیوه‌ای که در داستانها شنیده و یا در خداینامه‌ها خوانده بود و می‌خواسته به نظم درآورد باورناپذیر بوده است. ما امروزه این داستان را «رستمزاد» مینامیم.

چنـان بـیگـزنـدش بـرون آوریـد                      
که کس در جهان این شگفتی ندید!

داستان از اینجا آغاز می‌شود که پس از آشنایی زال با رودابه و بستن پیوند زندگی که خود داستانی زیبا و دل‌انگیز است. نشانه‌های آمادگی رودابه برای به دنیا آوردن فرزند پدیدار می‌گردد.

بـســی بـرنـیامد بـر ایـن روزگـار                         
کـه آزاده ســرو انـدر آمـد بـه بـار
شکم گشت فـربه و تــن شد گران                           
شد آن ارغــوانی رخــش زعـفران

به هر روی رودابه رستم را آبستن بود و رستم نه مانند هر نوزادی است که مانند همه نوزادان پای به این جهان گذارد. این نوزاد به دلیل بزرگی و وزن زیاد باعث رنج و عذاب مادر می‌گشت چنانکه رودابه به مادرش سیندخت اینگونه شکوه میکند.

تو گویی به سنـگستم آکنده پوست                       
وگر آهن است آنکه نـیز اندروست
چنان بُد که یک روز ازو رفت هوش                    
از ایوان دستــان برآمــد خــروش

رودابه از درد بیهوش می‌شود و خروشی از کاخ دستان برخاسته به زال آگهی می‌رسد و او با چشم گریان به بالین رودابه میرود، در زمان از پر سیمرغ یاد کرده و از سیندخت مجمر پرآتش می‌خواهد و به او مژده میدهد که سیمرغ گشاینده مشکل خواهد بود. پر سیمرغ را در آتش می‌افکند. آسمان تیره‌گون شده و سیمرغ [پزشک همگان] پدیدار می‌گردد. زال پس از ستایش و آفرین بر سیمرغ غم خود با او درمیان می‌نهد و پاسخ می‌شنود که:

چنین گفت با زال کین غم چراست               
 به چشم هژبر اندرون نـم چراست
کزین سرو سـیمین بـر مـاهـروی                 
یـکی کودک آیـد تـو را نـامجـوی
کــه خـاک پـی او ببوسد هــژبـر                 
نـیارد بـه سـر بــرگـذشتنش ابـر
به رای و خــرد سـام سنــگی بـود                 
به جـنگ انـدرون شـیر جنگی بود
نـیایـد بـه گـیــتـی ز راه زهــش                
 بـه فـرمـان دادار نـیکـی دهـش

از این لحظه سیمرغ [پزشک همگان] با دقت و ظرافت و آگاهی جزییات شیوه به دنیا آوردن نوزاد را یک به یک شرح می‌دهد اما می‌گوید برای این کار، به یک کارد پزشک [جراح] نیاز است و این به ویژه برای دانشجویان رشته پزشکی بسیار آموزنده و شگفت انگیز تواند بود. بهتر است از زبان فردوسی بشنویم.

بـیــاور یــکی خـنـجـر آبـگـون
 یــکـی مـرد بـینـادل پرفـسـون
نخسـتین به می ماه را مسـت کـن
 ز دل بیـم و انــدیشه را پـست کن
بـکـافـد تــهـیگـاه ســرو سهی
 نـبـاشــد مـر او را ز درد آگــهـی
وزو بـچـۀ شـیـر بـیرون کــشد
همه پـهلوی مــاه در خـون کـشـد
وز آن پس بدوز آن کـجـا کرد چاک
  ز دل دور کن تــرس و تیمار و باک
گــیاهی کـه گویمت با شیر و شگ
 بکوب و بکن هر سه در سایه خشک
بـسـاو و بـرآلای بـر خــستـگی
بـبـینی هـمـان روز پـیـوستـگیش
بــدو مــال از آن پس یکی پرّ مـن
خـجـسـتـه بــود ســایـه فـرّ من

زال چنانکه پزشک همگان گفته بود تدارک دید «کارد پزشکی» مجرب و چرب دست بیاورد و...

بـیـامـد یـکی مــو بدی چـربدست             
 مر آن ماهـرخ را به می مسـت کـرد
بـکـافـیـد بــی رنـج پـهلوی مــاه                  
بـتــابیـد مـــر بــچه را ســر ز راه
چـنان بـی گـزنـدش بـرون آوریـد                
کهکس در جهان این شگـفتی ندید
شگفت انـدرو مـانده بُـد مـرد و زن             
 کـه نـشنید کس بـچـه پـیـلتــن
هـمـان درزگـاهـش فـرو دوخـتند             
 بـــه دارو هـمـه درد بسپـوختـنـد
شـبـانـروز مــادر ز مـی خفـته بود            
  ز می خفـته و هُـش از او رفـته بـود
چـو از خـواب بـیـدار شــد سر و بن               
به سیندخت بگشاد لـب بــر سخـن
بـرو زرّ و گـوهـر بــرافـشـانـدنــد              
 ابـر کـردگـار آفـریـن خــوانـدنـد

هیچ نیازی نیست که بر سخن فردوسی شرح و توضیحی افزوده شود.
حکیم توس ضمن اینکه خود نیز از ماجرا شگفت زده بود آنچه را بایسته است گفته است. و ما می‌بینیم که تمام مراحل بیهوشی، شکافتن پهلوی مادر، بیرون آوردن نوزاد، دوختن محل شکافته شده، گذاردن داروی مناسب به محل زخم و به زبان امروز تمام مراحل عمل جراحی و حتا به هوش آمدن را به دقت شرح داده است.

در شاهنامه و دیگر متون کهن ایرانی نمونه‌های بسیاری از پیشینۀ پزشکی در ایران فرهنگی به چشم میخورد که داستان «رستمزاد» یک نمونه از آنهاست.

تولد رستم در دوران پادشاهی منوچهر رخ داده است و براساس نظریه شاهنامه شناسان و پژوهشگران تاریخ باستانی ایران. این رخداد بیش از چهار هزار سال پیش بوده است و هنگامی که این دوران با زمان زاده شدن سزار، قیصر روم باستان سنجیده میشود میبینیم که «عمل رستمزاد» بیش از دو هزار سال نسبت به عمل «سزارین» پیشتر است. لذا شایسته خواهد بود که به جای به کار بردن واژه سزارین برای به دنیا آوردن نوزاد با عمل جراحی واژه «رستمزاد» به کار رود.