زبان پژوهی

عدد در دستور زبان فارسی

برگرفته از تارنمای ویستا

عدد کلمه ای است که برای شمردن اشیاء و اشخاص به کار رود و عده آنها را بیان کند. آنچه بواسطه عدد شمرده می شود «معدود» نام دارد.
مثلأ: چهار درخت، پنج کتاب، هفت دانشجو
در مثالهای بالا چهار، پنج و هفت را «عدد» و درخت، کتاب و دانشجو را «معدود» می گویند.
عدد بر چهار قسم است:
۱) عدد اصلی
۲) عدد ترتیبی (وصفی)
۳) عدد کسری
۴) عدد توزیعی
۱) عدد اصلی
عددهای اصلی ساده بیست کلمه است از این قرار:
یک(۱)، دو(۲)، سه(۳)، چهار(۴)، پنج(۵)، شش(۶)، هفت(۷)، هشت(۸)، نه(۹)، ده(۱۰)، بیست(۲۰)، سی(۳۰)، چهل(۴۰)، پنجاه(۵۰)، شصت(۶۰)، هفتاد(۷۰)، هشتاد(۸۰)، نود(۹۰)، صد(۱۰۰)، هزار (۱۰۰۰)...
(اعدادی مثل پنجاه و هفتاد و هشتاد در اصل مرکب بوده اند ولی اکنون حالت ترکیب خود را از دست داده اند).
که عددهای دیگر از ترکیب آنها به وجود می آید.


قاعده:
از یازده تا نوزده عدد کوچک تر را پیش از عدد بزرگتر خوانند مانند: دوازده(دو،ده)، پانزده(پنج،ده)، هفده(هفت،ده)، هیجده(هشت،ده)، نوزده(نو،ده) و غیره.
فقط گاهی به ضرورت شعر عدد بزرگتر مقدم آورده شود، مانند:

ده و دو هزار آنکه خویش من اند
شب و روز بر پای پیش من اند
«فردوسی»

گزین کرد هم در زمان پهلوان
ده و دو هزار از دلاور گوان
«اسدی»

از بیست تا صد عدد بزرگتر را اول می آورند و بعد از واو عطف عدد کوچکتر را نقل کنند. مانند: بیست و چهار، هفتاد و سه، نود و نه. مثلا
بدانکه که بد سال پنجاه و هشت
جوان بودم و چون جوانی گذشت
«فردوسی»

گاهی نیز عدد کوچکتر در اول آید. مانند:سه و بیست به جای بیست و سه، مثلا:

سه و بیست سال از دربارگاه
پراکنده گشتند یکسر سپاه
«فردوسی»
و از صد به بالا عدد کوچکتر را مقدم سازند. مانند: سیصد (سه صد)، هفتصد، هشتصد، صد هزار، مثلا:
بود سالیان هفتصد، هشتصد
که تا اوست محبوس در منظری
«منوچهری»

بطور کلی در اعداد مرکب بدون واو عطف، عدد کوچک جلو عدد بزرگ قرار می گیرد. به جای دویست (۲۰۰) دو صد و به جای سیصد، تیرست هم گفته اند: مثال:
عمرت چه دو صد بود چه سیصد چه هزار
زین کهنه سرا برون بردنت ناچار
«خیام»
سه گوش تیرست هر یک به بند
پلنگان آمخته هشتاد و اند
«اسدی»
در صورتی که عدد چند رقمی باشد به ترتیب از راست به چپ اول عدد بزرگ، بعد کوچک و پس از آن کوچکتر آید و «واو» عطف در میانشان قرار گیرد مانند: هزار و نهصد و نود و سه (۱۹۹۳) هزار سیصد و هفتاد و دو (۱۳۷۲).
● یادآوری
الف) اسمی که بعد از عدد آید معدود نامیده شود، مانند: چهار دختر، ده کتاب:
دارد دو سراین رشته، یکی عجز و یکی ناز
زین سو همه عجز آمد وزان سو همه ناز
«نظامی»
زلفت هزار دل به یکی تاره موببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
«حافظ»
واژه های: دختر، کتاب، سر، دل، تارمو، چاره، سو معدوداند.
گاهی به ضرورت شعری معدود پیش از عدد آید مانند:
مرا سالیان شصت بر سر گذشت
که با نامداران برفتم به دشت
بیاورد پس خسرو خسته دل
پرستنده سیصد، عماری چهل
«فردوسی»
ب) امروزه معدود عدد اصلی را همیشه مفرد و بعد از عدد آورند و در صورتی که جاندار باشد فعل آن هم جمع آورده شود، مثلا: دیروز هشت نفر دانشجو به دانشکده آمدند.
پ) نویسندگان قدیم گاهی معدود را جمع آورده اند، بخصوص در واژه های مرکب از عدد و معدود مانند: چهار پسران (چهار پسر)، چار ارکان (چهار رکن)، شش جهات (شش جهت)، هفت مردان (هفت مرد) و غیره
کرد رها در حرم کاینات
هفت خط و چار حد و شش جهات
«نظامی»
فعل عدد را غالبا مفرد می آورده اند و گاه به ضرورت شعر جمع:
در آن خانه سیصد پرستنده بود
همه با رباب و نبید و سرود
«فردوسی»
فعل بود مفرد است
چار طبع مخالف سرکش
چند روزی بوند با هم خوش
«سعدی»
فعل بوند برای چار طبع جمع آورده شده است.
ت) شاعران گاهی به جای عدد، نصف آن را با ذکر«دوبار» یا «دوره » آورده اند۳ و گاهی قسمتی از آن را با مضربش (به طوری که حاصل ضرب، عدد منظور گردد):
ز ابیات غرا دو ره سی هزار مران جمله در شیوه کار زار
دو ره سی هزار = شصت هزار «فردوسی»
ث) واژه «چند»۴ عدد نامعلوم را می رساند. مانند:
چند مرد را دیدم که در باغ گردش می کردند. مثال:
چند کس همچون فدایی تاختند خویشتن را پیش او انداختند
«مولوی»
«چندان» و «چندین» هم در مقدار غیر معین به کار رود:
گل بیند چندان و سخن بیند چندان
چندان که به گلزار ندیده است سخن زار
«منوچهری دامغانی»
واژه «اند» نیز۵ عددی مبهم است که از سه تا نه را رساند، مانند:
اکنون سی و اند سال از آن تاریخ می گذرد یعنی در حدود سی و سه ...سی و نه سال از آن تاریخ می گذرد.
از پس خویشم کشیدی بر امید
سالیان پنجاه یا پنجاه و اند
«ناصر خسرو»
با افزودن پسوند تصغیر «ک» به آخر واژه «اند» صفت مطلق اندک بنا شود: مثال
بیا و حال اهل درد بشنو به لفظ اندک و معنی بسیار
«حافظ»
ج) هر گاه معدود نکره باشد می توان آن را پیش از عدد آورد، مانند:
تنی چند از یاران به مسافرت رفتند.
بگرفت عصا چو ناتوانان
برداشت تنی دو از جوانان
«نظامی»
به من داد باید سواری هزار
گزین من اندر خود کار زار
«فردوسی»
ولی چنانچه «ی» نکره به عدد «یک» اضافه شود دو حالت دارد یا «ی» تنها به عدد متصل شود. مانند: یکی مرد، یکی کودک. مثال:
یکی مشتزن بخت و روزی نداشت
نه اسباب شامش مهیا نه چاشت
«سعدی»
و یا به عدد و معدود هر دو پیوسته گردد مانند: یکی دختری که «ی» نکره هم به آخر یک (عدد) و هم به آخر «دختر (معدود) درآمده است، مثال:
یکی دختری داشت خاقان چو ماه
کجا ماه دارد دو زلف سیاه
«فردوسی»
اگر یای نکره به معدود اضافه نشده باشد می تواند معدود را بر عدد مقدم داشت، مانند: سال سی به جای سی سال و روز بیست به جای بیست روز، مثال:
بسی رنج بردم درین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
«فردوسی»
چ) اگر دو عدد در مورد تردید ذکر شوند نباید آنها را به وسیله واو به یکدیگر عطف کرد بلکه تنها معدود در آخر ذکر شود: مانند دو سه مرد آمدند، هفت هشت کتاب خریدم. مثال:
من مست و تو دیوانه
ما را که برد خانه؟
صد بار ترا گفتم
کم خور دو سه پیمانه
«مولوی»
خواست که برخستگی آرد شکست یک دو سه ساعت کشد از کار دست
«ایرج میرزا: زهره و منوچهر»
چنانچه دو عدد از یک طبقه نباشند باید معدود را در آخر هر یک ذکر کرد، مثلأ عبارت: نه ده پسر آمد، درست نیست، بلکه باید گفت: نه پسر ده پسر آمدند. زیرا نه از طبقه آحاد (یکان) و ده از طبقه عشرات (دهگان) می باشد.
ح) معدود را گاهی با حرف «از» به کار برند: مثال:
دگر صد هزار از گهر دار تیغ ز پیش و پس خود همی تاخت میغ
هزار اسب دود از فسیله گزید دو ره ده هزار از بره سر برید
«اسدی»
خ) هر گاه عدد بیش از یک و معدود لفظی عام باشد آن را توضیح دهند: مثال:
مرا بهره دو چیز آمد ز گیتی
دل داد و زبان مدح گستر
گاهی نیز با الفاظ «یکی» و «دیگری» عدد را تفسیر کنند مانند:
ز دو چیز گیرند مر مملکت را
یکی پرنیانی یکی زعفرانی
یکی زر نام ملک بر نبشته
دگر آهن آبداده یمانی
«دقیقی»
د) هرگاه بخواهند مقدار چیزی را معین کنند لفظی را که بر مقدار دلالت کند پس از عدد آورند:
مثلأ دومن قند، سه خروار شکر، چهار سیر نبات، دو مثقال چای. گاه پس از عدد لفظی متناسب معدود آورند، بدین قرار:
«تن» برای انسان «نفر» برای انسان و شتر، «راس» برای گاو و گوسفند، «قبضه» برای شمشیر و تفنگ، «عراده» برای توپ و تانک، «قطار» برای دسته های شتر، «فروند» برای هواپیما و کشتی، «زنجیر» برای فیل، «حلقه» برای انگشتری و چاه، «رشته» برای مروارید و قنات، «قلاده» برای سگ و ببر و شیر و پلنگ، «طاقه» برای شال، «قواره» برای پارچه لباس، «عدد» برای ظرف، «دست» برای هر شش عدد ظرف هم جنس، «نیم دست» برای هر سه عدد ظرف هم جنس، «جفت» برای کفش و جوراب و دستکش، «دوجین» برا ی هر بسته دوازده تایی، «استکان و فنجان» برای چای و شیر و قهوه، «جلد» برای کتاب، «قطعه» برای زمین، «دست» برای لباس دوخته، «قرص» برای نان گرد، «دستگاه» برای اتومبیل و کارخانه و چهلچراغ، «پارچه» برای ده و آبادی، «عدل» برای بسته های پنبه و پارچه، «باب» برای خانه و دکان، «دانگ» در مورد تقسیم بندی ملک، «تخته» برای فرش و تشک و لحاف و پتو، «اصله» برای درخت و تیر و چوب، «بقچه» برای نخ، «کلاف» برای ریسمان و نخهای بافتنی، «کیلو، تن، من، سیر، مثقال، قیراط، خروار، گرم و غیره» برای توزین اجناس، «فرسنگ، کیلومتر، میل» برای مسافت.
همچنین کلماتی دیگر نیز، در مورد اشیای مختلف به کار می رود، مانند: پنج ورق کاغذ، ده کیسه گونی، چهار عدل برنج، دو گیروانگه چای، هفت قلم آرایش، دو بدره اشرفی، یک دسته گل، یک دسته پاکت.
بعضی از کلمات دارای معنای عددی هستند، چون: بیور، لک، کرور که به معانی: ده هزار، صد هزار و پانصد هزار می باشد، البته این کلمات امروز به کار نمی رود.
در پارسی مصطلح امروز غالبا متمم اعداد اصلی را در مورد اشخاص:
نفر، تن، تا، و در مورد اشیاء تا و دانه آورند، مانند، دو نفر مرد، چهار تن سرباز پنج تا کارگر، شش تا مداد، یک دانه سیب، ده دانه گردو و غیره مانند:
زان دو تا زلف که چون قد بنفشه است مرا پشت چون لاله دو تا جامه چو گل یکتا من
«نظامی گنجوی»
ذ) هر گاه کلمه ی «بار» با عدد اصلی ذکر شود افاده تکرار کند و آن را به عربی «مره» گویند، مانند:
یک بار گفتم نشنیدند، ده بار رفتم خانه نبود، گاهی عدد به جای بار با متمم دفعه و مرتبه که دو کلمه ی عربی است به کار رود، مانند:
چهار دفعه، شش مرتبه.
ر) کلمه ی «وی» بفتح واو بمعنی «مقدار» است که با عدد ذکر شود، و مساوی با لفظ «برابر» است. چنانکه اگر از زمینی مزروع، ده برابر آنچه کاشته باشند، حاصل شده باشد، گویند:
«ده وی» شده است، و اگر صد برابر:
«صدوی» و غیره. نزاری قهستانی در این معنی گفته است:
گر صالح و گر فاسق، بر فطرت خویشم من گو تخم نکو بفشان، از ما بستان ده وی۶
امروز لفظ «وی» بمعنی مقدار مورد استعمال ندارد.
ز) اعداد، ده، صد، هزار، ده هزار، صد هزار، میلیون را می توان جمع بست:
دهها، صدها، هزارها (هزاران) دهها هزار (ده هزاران) صدها هزار (صد هزاران) ، میلیونها.
از یک تا نه را یکان (آحاد)، از ده تا نوزده دهگان (عشرات) از صد تا نهصد و نود و نه را صدگان (مآت) و از هزار تا نهصد و نود و نه هزار را هزارگان (الوف) می نامند.
س) قدما در ماده تاریخها از حروف جمل استفاده می کرده اند، الفبای عربی دارای دو نوع نظم و ترتیب است. قسمتی را که به ترتیب ا.ب.ت.ث است، الفبای «ابتثی» و قسمتی که به ترتیب ا.ب.ج.د است، الفبای ابجدی نامند. پیشینیان حروف ابجد را به جای عدد اصلی به کار برده و در ماده تاریخ از آن استفاده می کرده اند. بدین ترتیب:
«ابجد، هوز، حطی» نماینده یکان (آحاد، از یک تا ده):
الف) (۱)، ب(۲)، ج(۳)، د(۴)، ه(۵)، و(۶)، ز(۷)، ح(۸)، ط(۹)، ی(۱۰).
«کلمن، سعفص، قرشت» نماینده دهگان (عشرات، از ده تا نود) ک(۲۰)، ل(۳۰)، م(۴۰)، ن(۵۰)، س(۶۰)، ع(۷۰)، ف(۸۰)، ص(۹۰).
«قرشت، ثخذ، ضظغ» نماینده صدگان (مآت، از صد تا هزار) ق(۱۰۰)، ر(۲۰۰)، ش(۳۰۰)، ت(۴۰۰)، ث(۵۰۰)، خ(۶۰۰)، ذ(۷۰۰)، ض(۸۰۰)، ظ(۹۰۰)، غ(۱۰۰۰).
ساختن ماده تاریخ بدین صورت است که نویسنده جمله یا عبارتی با معنی می سازد که مجموع اعداد آن جمله یا عبارت برابر تاریخ مورد نظر درآید مانند:
«عدل مظفر» که برابر است با سال ۱۳۲۴ سال پیدایش مشروطه و «مذهبنا حق» که معادل است با ۹۰۶ ه ق سال جلوس صفویان.
همچنین سال تاریخ وفات خواجه شیراز را شاعری چنین سروده:
به سال «با» و «صاد» و «ذال» ابجد ز روز هجرت میمون احمد
که معادل است با سال ۷۹۲ ه ق.
ش) اعداد را از چپ به راست می نویسند ولی در فارسی نویسی آنها را از راست به چپ می نویسند، مانند ۴۱۸۱۷۳ که خوانده می شود: چهارصد و هجده هزار و صد و هفتاد و سه و برای هر مرتبه خالی نقطه ای به نام صفر«۰» می گذارند، مثلا: ۱۰۵: صد و پنج، ۲۰۰۳۰: بیست هزار و سی.
ص) متممهایی که با عدد در چهار عمل اصلی حساب به کار می رود از این قرار است:
با، در جمع: چهار با دو = شش ۶=۲+۴
منها، در تفریق: ده منهای چهار = شش ۶=۴-۱۰
از: در تفریق: پنج از شش = یک ۱=۵-۶
تا، در ضرب دو عدد غیر مکرر: دو دو تا = چهار تا ۲*۲
و همچنین در ضرب دو عدد غیر مکرر: پنج سه تا = پانزده تا ۱۵=۳*۵
بر، در تقسیم: چهارده تقسیم بر دو = هفت ۷=۲÷۱۴
گاهی اعداد کوچک به صورت قید قلت و اعداد بزرگ به صورت قید کثرت به کار روند، و دیگر معنی ندارند، مانند:
در پیش من یک پول سیاه ارزش ندارد، هزار با گفتم که این کار را نکن:
جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچست هزار بار من این نکته کرده ام تحقیق۷
«حافظ»
۲) عدد ترتیبی (وصفی)
عدد وصفی یا ترتیبی آن است که مرتبه معدود را بیان کند. برای ساختن عدد ترتیبی به آخر عدد اصلی «م» ما قبل مضموم (= ام) اضافه نمایند. مانند:
دوم، پنجم، هفتم و غالبا در اعداد وصفی یا ترتیبی که به طریق بالا ساخته می شود «ین» نیز اضافه کرده، نوعی دیگر از اعداد ترتیبی پدید آورند، مانند: دوم: دومین، دهم: دهمین، صدم: صدمین، هزارم: هزارمین، و مانند آنها:
این حکایت گر نشد آنجا تمام
چارمین جلد است آرش در نظام
«مولوی بلخی»

● یادآوری
الف) در اعداد ترتیبی نیز گاهی عدد بر معدوم مقدم گردد، مانند:
دوم) نفر، چارم کشور بجای نفر دوم و کشور چارم (چهارم ) مثال:
برده ست سبق بدولت خاک
چارم کشور ز هفتم افلاک
«خاقانی»
روشنی بر دفتر چارم بریز
کافتاب از چرخ چارم کرد خیز
«مولوی»
ب) گاهی معدود به قرینه حذف گردد مانند:
کز و کودکان داشت خرد
غم خرد را خرد نتوان شمرد
«فردوسی»
پ) به جای کلمه «یکم» الفاظ: نخست و نخستین را به کار برند که معادل اول عربی است: مثال:
نخست موعظه پیر می فروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
«حافظ»
ت) شاعران و نویسندگان نخست و نخستین را به جای یکم و دیگر و دو دیگر و سه دیگر را به جای دوم و سوم بکار برده اند:
نخستین باده کاندر جام کردند
ز چشم مست ساقی وام کردند
«عراقی»
دو دیگر که گنجم وفادار نیست
همان رنج را کس خریدار نیست
«فردوسی»
سه دیگر منازی به ننگ و نبرد
که ننگ و نبرد آورد رنج و درد
«فردوسی»
ث) عدد ترتیبی سی را، سی ام نویسند تا با سیم مشتبه نگردد. باید دانست که دویم و سیوم نوشتن درست نیست و باید دوم و سوم بدون تشدید نوشت.
۳) عدد کسری
آن است که پاره ای از عدد صحیح را برساند و آن سماعی است،
مانند:نیم: نیمه، نصف: نصفه، و یا قیاسی هستند،
مانند: سه یک، چهار یک، عدد کسری قیاسی: آن است که عدد اصلی را با متمم یک بیان کند،
مانند: سه یک، چهار یک (چارک)، ده یک، صد یک، در زبان فارسی امروز متمم را مقدم داشته عدد اول را به صورت ترتیبی به کار برند،
مانند: یک سوم، یک چهارم، یک دهم، یک دوازدهم، یک صدم
مانند: هزار یک زان کو یافت از عطای ملوک به من دهی سخن آید هزار چندانم
«معروفی»
نه صد یک از آن سیم در هیچ کوه نه ده یک از آن زر در هیچ کان
«فرخی سیستانی»
● ‌یادآوری
۱) کسر اعشاری (دهدهی): میان دو عدد کسری و عدد درست این نشانه «/» که ممیز نامیده شود، آید مانند: ۰۰۱/۰ (یک هزارم)
در کسری متعارفی میان صورت و مخرج کسر این نشانه «-» آورده شود که صورت و مخرج را از یکدیگر جدا می کند: ۵/۲ (دو پنجم)، ۸/۶ (شش هشتم)،
ب) گاهی بجای یک دوم (۲/۱) و یک سوم (۳/۱) ... یک دهم (۱۰/۱) واژه های عربی: نصف، ثلث، ربع، خمس، سدس، سبع، ثمن، تسع و عشر را آورند.
مانند: زین سحر سر گهی که دانم
مجموعه هفت سبع۸ خوانم
ج) نیم، نصف عدد درست را بیان کند و گاه به آخر آن «ها» غیر ملفوظ نیز افزوده گردد:
بهوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو نخرند
«حافظ»
همچو گاوی نیمه جلدش سیاه
نیمه دیگر سپیده همچو ماه
«مولوی»
۴) عدد توزیعی
آن است که معدود را به مقدار متساوی تقسیم کند، مانند:
نیم نیم، نیمه نیمه، یک یک، دوتا دوتا، چهار چهار، صد صد، هزار هزار.
در عدد توزیعی گاهی بای اضافه به عدد دوم بیقزایند،
مانند: سه به سه، چهار به چهار، یعنی سه در برابر سه، چهار در برابر چهار، گاهی این باء دلالت به نوبت و تناوب کند،
مانند: هفت ساعت به هفت ساعت. گاهی با اضافه ی (یای وحدت) عدد را به نسبت معینی تقسیم کنند،
مانند: صدی چهار، ده بار واندی.
گاهی به آخر عدد اصلی پساوند «-گان» و «- گانه» افزوده، عدد توزیعی سازند،
مانند: یکان (یگان)، دهگان، صدگان، هزارگان، که همان آحاد، عشرات، مآت و الوف عرب باشد، مثال:
دو گانه ای برای یگانه گزاردم
زهر سوگوان سر برافراختند یکان و دوگان سوی او تاختند
«فردوسی» 
 
منابع و مآخذ:
۱- چرا عدد صفت است؟ به علت اینکه معدود را از نظر کمیت می شناساند.
مثلا چهار سو که چهار صفت شمارشی و «سو» موصوف (-=معدود) است. «سو» به تنهایی به معنی جانب است و اسم عام ولی به سبب اینکه مشخص و شناخته شود «چهار» را قبل از آن می آوریم، می شود «چهار سو» بنابراین «چهار سو» در این ترکیب یعنی جایی که دارای چهار جانب و طرف است. (از «دستور پارسی در صرف و نحو املای فارسی» تالیف: ر-ذوالنور، چاپ تهران، ۱۳۴۳ ه ش، ص ۶۱).
۲- دانشیار گروه ادبیات فارسی، دانشگاه کراچی، کراچی.
۳- دستور زبان فارسی، تالیف دکتر طلعت بصاری، چاپ تهران، ۱۳۴۵ ه ش، ص ۲۹۷ تا ۲۹۹.
۴- دستور زبان فارسی، تالیف دکتر اسماعیل حاکمی، چاپ تهران، ۱۳۳۹ ه ش، جلد ۲.
۵- دستور زبان فارسی، تالیف دکتر طلعت بصاری، چاپ تهران، ۱۳۴۵ ه ش.
۶- دستور نامه در صرف و نحو زبان پارسی، دکتر محمد جواد مشکور، چاپ تهران، ۱۳۴۹ ش، ص ۶۸.
۷- دستور نامه در صرف و نحو زبان پارسی، ص ۶۸-۶۹.
۸- هفت سبع، قرآن مجید است که آن را به هفت پاره تقسیم کرده هر هفته یک بار ختم قرآن می کنند.
*- اصول دستور زبان فارسی، تالیف: سید کمال طالقانی، چاپ تهران، ۱۳۴۹ ه ش.
**- دستور امروز، تالیف: دکتر خسرو فرشیدورد، چاپ دانشگاه تهران.
***- دستور پارسی در صرف و نحو و املای فارسی، تالیف: ر-ذوالنور، چاپ تهران، ۱۳۴۳ ه ش.
****- دستور زبان فارسی، تالیف: عبدالرحیم همایون فرخ، چاپ تهران، ۱۳۳۸ ه ش.
*****- دستور زبان فارسی، تالیف: دکتر طلعت بصاری، چاپ تهران، ۱۳۴۵ ه ش.