یکشنبه, 02ام دی

شما اینجا هستید: رویه نخست زبان و ادب فارسی خط فارسی آموزش عشایر و تغییر خط

خط فارسی

آموزش عشایر و تغییر خط

برگرفته از کتاب به اجاقت قسم ، انتشارات نوید شیراز

محمد بهمن‌بیگی

در صفحات پیش گفتم و نوشتم که من و همکارانم عاشق زبان فارسی بودیم و در طریق تدریس این زبان سر از پا نمی‌شناختیم.
تدریس الفبای فارسی یکی از دشواری‌های راه ما بود، راهی بود ناهموار. نوآموزان و شاگردان ما بجز شماری کم به لهجه‌های محلّی متکلّم بودند. با قشقائی های ترک زبان، بویراحمدها و ممسّنی های لر زبان و عرب زبان های ایل خمسه سروکار داشتیم. در سال های بعد کردهای کردستان، کرمانشاهان و آذربایجان غربی و بار دیگر ترک زبان های شاهسون و لرهای لرستان و ایلام به میدان آمدند ترک زبان های طوایف کرمان، بلوچ های بلوچستان و باز عرب زبان های خوزستان هم به این جمع اضافه شدند.
ما تلاش می‌کردیم و جان می‌کندیم که روش درستی برای آموزش الفبای فارسی بیاموزیم و کلیدی برای حل این معما پیدا کنیم. گروهی از دوستان و همکاران فارسی ما که دوره های دانشسرای عالی را دیده بودند از عهده کمک مؤثر بر نیامدند.
من هر سال عده ای از معلمان موفق عشایری را به دانشسرا می‌آوردم که راهی را که رفته‌اند به شاگردان دانشسرا و خود من نشان دهند، سود چندانی نمی‌بخشید.
در یکی از سفرهایم به تهران با آقای همایون صنعتی زاده که مرد همه فن حریفی است ملاقات کردم و مشکلم را با او در میان نهادم و او گفت:«راه حل این مسئله در دست معلمی است به نام عباس سیّاحی. او در این کار تبحّر عجیبی دارد.»
آقای سیاحی را دیدم و در همان ساعات اول دریافتم که چه وجود گرانبهایی را دیده‌ام. ایشان را به شیراز آوردم. برنامه‌های بعد از ظهر دانشسرا را به مدت ده روز بر هم زدم. برای او کلاس دستجمعی فرام کردم و خودم نیز بدون یک لحظه تعطیل در ردیف شاگردان نشستم.
همهٔ ما در همین مدت کوتاه روش صحیح تدریس الفبا را آموختیم. من برای همهٔ آموزگاران سابق که این روش را نیاموخته بودند کلاس های متعدد بر پا کردم و در بسیاری از آنها تعلیم آموزگاران را خود به عهده گرفتم.
از آن پس تدریس الفبا به نو آموزان عشایری از نوشیدن آب زلال هم آسان تر بود. به زودی هزاران آموزگار عشایری با همت بلند خویش و با استفاده از روش تازه توفیق عظیمی به دست آوردند و به روشنی نشان دادند که خط و الفبای فارسی خط و الفبای دشواری نیست.
کودکان خردسال عشایری در مدتی کمتر از پنج ماه در کوه‌ها و کتل‌ها، در چادرها و بیغوله ها توانستند با قد و قواره‌های ریز و کوچک از عهده نگارش سخت ترین کلمات برآیند و با خط زیبای خود هر بیننده ای را مجذوب و مفتون سازند.
من و همکارانم غرق مسرت بودیم و از فخر و مباهات در پوست نمی‌گنجیدیم که ناگهان نغمهٔ ناگواری طنین انداخت و خبر تازه ای انتشار یافت. خبر نبود. تیر زهر آگینی بود که داشت به سوی ما رها می‌شد.
مرکزنشینان دلسوز به فکر تغییر خط و الفبای فارسی افتاده بودند. می‌گفتند و می‌نوشتند که دشواری های خط و الفبای فارسی مانع بزرگی در طریق سواد آموزی است. این خط و این الفبا را متهم می‌کردند که با تنوین ها، تشدیدها، با کثرت نقطه ها، با حذف مصوّت های کوتاه در نگارش و گاه با داشتن چند حرف برای یک صدا اجازه نمی‌دهند که ایرانی ها با سواد شوند. کم کاری و گناه خودشان را به گردن الفبای بیچاره و بی‌گناه می‌انداختند.
عجیب و حیرت انگیز بود که مجلهٔ معتبر و کم نظیر سخن هم به جمع موافقان تغییر خط و انتخاب خط و الفبای لاتینی پیوسته بود.
این بزرگواران بهتر از من و امثال من می‌دانستند که هیچیک از الفباهای زبان های زندهٔ جهان خالی از این گرفتاری ها و اشکالات نیست و بر سبیل مثال زبان های انگلیسی و فرانسوی هم که مطبوع طبعشان بود با خط لاتینی خود حتی بیش از فارسی دچار این قبیل عیب ها و نقص هاست و بسیاری از کلماتشان مکتوب و غیر ملفوظ است.
سال های فستیوال بود. حال و هوای عمومی کشور گرایش ویژه ای به سوی تجدد خواهی و نوطلبی داشت. پیشوای کشور دچار بلند پروازی عجیبی شده بود. انقلاب سفیدش را برتر از همهٔ انقلابات تاریخی و جهانی می‌شمرد. با حزب رستاخیزش به دموکراسی های غربی درس آزادیخواهی می‌داد. بی پروا بود. با یک فرمان تاریخ هجری را به تاریخ شاهنشاهی بدل می‌کرد. کاری که زمامداران     بی‌دین شوروی با تاریخ میلادی نکرده بودند. زبان فارسی هم از این تاخت و تازها در امان نبود. کلمات عربی رایج در این زبان را می‌زدودند و به یاد نمی‌آوردند که زبان فارسی تسلیم زبان عربی نشده و کلمات این زبان را به خدمت خود گرفته است، همان کاری که زبان های فرانسوی و انگلیسی با زبان لاتینی کرده‌اند.
از وطن پرستی واقعی خبری نبود. تظاهرات وطن پرستانه اوج گرفته بود. گروهی از آریایی های خیلی اصیل به فکر فارسی پاک و سره افتاده بودند. از شباهت رسم الخط فارسی با عربی خجالت         می‌کشیدند و شب و روز دنبال کلمات فارسی و اَوِستایی می‌گشتند. از استاد طوس گله داشتند که چرا کم و بیش در شاهنامهٔ خود لغات عربی به کار برده است.
استعمال کلمات و عبارات فرنگی آزاد بود. سبک های مشکوک و ناپایدار مغرب با پسوندهای «ایسم» به میدان آمده بود. ذوق ها و قریحه ها را می‌فریفتند و منحرف می‌کردند. خواب و خیال بافی، سیاه اندیشی، جادونگاری و روانکاوی های تیره و پیچیده بیداد می‌کرد و شاعران خوب و نوپرداز جای خود را به جمعیت کثیر موجی ها داده بودند. مطالبشان را عمودی می‌نوشتند و درک معانی آنها را به نسل های بعد حواله می‌دادند. در کنار مترجمان زبردست و دانشمندی که ادبیات ایران را مدیون خویش ساخته اند مترجمانی ظهور کرده بودند که نه فقط یکی از دو زبان بلکه هر دو زبان را نمی‌دانستند.

 

***


در میان چنین جو سیاسی، وطنی، ادبی و فرهنگی احتمال قوی می‌رفت که فرمان تغییر خط و الفبای فارسی صادر شود.
اضطراب من و همکارانم حد و اندزه نداشت. در نظر ما خط  فارسی لباس برازندهٔ شعر و نثر فارسی بود. ما خط و الفبای فارسی را خانه و کاشانهٔ هزار سالهٔ ادبیات فارسی می‌پنداشتیم. داشتیم خانه خراب می‌شدیم. خطر نزدیک بود.
من نمی‌توانستم آرام بگیرم و بخصوص پس از راه حل مؤثری که در امر آموزش الفبا پیدا کرده بودم خاموشی را گناه می‌دانستم. به راه افتادم. به سراغ استاندار فارس که مرد جلیل القدری بود رفتم. بارها مدارس عشایری را دیده بود. از ایشان خواهش کردم که در نخستین دیدار زمامداران کشور از شیراز ساعتی را به بازدید دانشسرای عشایری اختصاص دهد. فرمود که چرا خودت را گرفتار زحمت و تشریفات می‌کنی. کارت را پیش از این دیده و پسندیده اند. گفتم در پی نتیجه ای هستم که به زحمتش می‌ارزد. اهل خود شیرینی نیستم. هدف دیگری دارم و جریان جنجالی و قشقرقی را که دربارهٔ الفبا به راه انداخته بودند شرح دادم. قبول کرد و قول داد که اقدام کند.
این گفت و گو در یکی از روزهای فروردین انجام گرفت. چند روزی بیش نگذشت که مرد شریف احضارم کرد و محرمانه خبرم داد که در هفتهٔ سوم اردیبهشت زمامداران مملکت به شیراز می‌آیند و خوشبختانه دیدار دانشسرا هم در برنامهٔ دیدارها گنجانیده شده است.
با شتاب به اداره بازگشتم و از راهنمایان تعلیماتی که نور چشمانم بودند خواستم که برای سه روز قبل از موعد دست کم دویست کودک خردسال عشایری را به دانشسرا بیاورند. ترک زبان، لر زبان و عرب زبان باشند، نه فارسی زبان، سن و سالشان در حدود شش و هفت باشد، نه بیشتر.
کودکان سر موقع به شیراز رسیدند و در چادرهایی که در میدان ورزشی افراشته شده بود جای گرفتند. دو سه روز برای آمادگی و پاکیزگی کافی بود. روز موعود فرا رسید. حضرات وارد شدند. به استقبالشان رفتم. سرا پرده ای با شکوه در صحن وسیع دانشسرا بر پا بود. وبروی سراپرده چهارتخته سیاه نصب شده بود. کودکان در گوشه ای از دانشسرا بر زیلوهای خوش رنگ هلهله می‌کردند.
اجازهٔ سخن خواستم و پس از خیر مقدم به عرض رساندم: غرض از این دعوت و مزاحمت نشان دادن این نکتهٔ مهم است که الفبای فارسی یکی از آسان ترین الفباهای موجود در میان زبان های زندهٔ دنیاست.
بیش از دویست کودک شش یا هفت ساله در اینجا افتخار حضور دارند. عموماً از میان طوایفی انتخاب شده‌اند که متکلّم به زبان های ترکی، لری و عربی هستند. فقط شش ماه از آغاز تحصیلشان می‌گذرد. اولیای آنان بضاعت کافی برای استخدام معلم خصوصی ندارند. معلمان این بچه ها علاوه بر تدریس کلاس اول چند کلاس دیگر را هم درس می‌دهند. با تمام این احوال همهٔ آنان از عهدهٔ نوشتن سخت ترین کلمات قابل تلفظ بر می‌آیند. استدعا دارد که امر فرمایند همراهان مشکل ترین کلمات را انتخاب و تلفظ کنند.
جمعیت بچه ها برای رسیدن به پای تخته سیاه ها بی تابی می‌کردند. چهار نفر از آنان زودتر از دیگران رسیدند. یکی از ملتزمین رکاب، نه از طریق بدخواهی، بلکه با تکیه به اطمینانی که به کار ما داشت به صدا درآمد: کنستانتینپل!
بچه ها با چهار کنستانتینپل زیبا صفحات تخته سیاه ها را آراستند. چهار کودک دیگر به صحنه آمدند. نفر دوم گفت: سانفرانسیسکو!
بچه ها که دو نفرشان از دختران بودند و لباس محلی رنگارنگ بر تن داشتند با مهارت و تسلط کامل از عهده برآمدند! دندانه های حروف را به دقت رعایت نمودند و نقطه های بالا و پائین کلمه را به شکل لوزی های منظّم ترسیم کردند.
تحسین حاضران جسارت کودکان را دو چندان کرد. حفظ نظم دشوار شد. به زحمت چهار کودک دیگر را به صحنهٔ مسابقه آوردیم.
پرسندهٔ سوم از اروپا و آمریکا به آفریقا رفت و گفت: ماداگاسکار! بچه ها به راحتی نوشتند و یکی از آنها فریاد کشید: کلمه های مشکل تر بگویید. خنده در گرفت و یکی از حاضران به سراغ باب استفعال رفت و گفت: استقامت و استقلال! همه را بی اشتباه نوشتند.


***


این بازی و نمایش با مقداری شعر و سرود و عملیات سریع جمع و تفریق حساب نزدیک به یک ساعت به طول انجامید و نوباوگان هوشمند و شوخ و شنگ عشایری مایهٔ سرافرازی آموزگاران پر همت خود گشتند و به روشنی ثابت کردند که خط و الفبای فارسی، خط و الفبای آسانی است.


***


من و همکارانم مردم خوش خیالی بودیم و چنین پنداشتیم که تدبیر ما و هنرنمائی بچه ها در جلوگیری از تصمیم احتمالی تغییر خط بی اثر نبود.

دیدگاه‌ها   

0 #1 Guest 1390-08-16 20:53
در باره ی ربان فارسی -بویژه خط فارسی!-سخن بسیار گفته شده ومیشود،اما کمتر کسی توجه می کند.حتا بزرگان ادب ما نیز ازاین کم توجهی بی بهره نیستند.ازدید بنده زبان وخط ما مادام که از دستور ویزه ی خود بهره نبرند نیاز به حک واصلاح دارد.نباید دستور زبان بیگانه همراه با واژه ی بیگانه وارد زبان وخط ما بشود.قرص ومحکم باید ایستاد ودرست کرد.از کاربرد حرف های بیگانه در نوشتن نام های ایرانی وحتا بیگانه باید پرهیزنمود.کارسا ده ایست اگر همت باشد.اگرنباشد میشود بلبشوی امروزیکه هرکس خودرا واجد نوشتن به سبک خود میداند.ابهام باید از خط ما دورشود.تنها حتا وموسا وعیسا وتنها ارستو وسقرات واستوره وتوس و...
نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

در همین زمینه