شعر

پارسی - سرودهٔ فریدون مشیری

شادروان فریدون مشیری

زادگاه مهر بود و مهرآیین کشوری
چون درخشان گوهری در پهنه‌ی پهناوری

جای جا، در سرزمین‌های فراخش،
مردمانی پاک‌جان
گونه‌گون آیین و دین
گون‌گون آداب، اما یک‌زبان
پارسی، جان‌مایه‌ی هم‌بستگی‌شان بود
هم‌زبانی چهره‌ساز زندگی‌شان بود
دست‌ها در دست هم، در جان‌شان می‌تافت
آفتاب دوستی، با گرمی جان‌پروری

نور یک فرهنگ می‌تابید بر دل‌های‌شان
لاجرم سرشار بود از عشق، از آزادگی دنیای‌شان
بر چکاد سرفرازی جای‌شان
سرزمین سرفرازان بود، «ایران» نام او
مهرورزان، جرعه‌نوش جام او
کشوری چشم و چراغ خاوران،
سرزمین نیک‌اندیشان و پاکان جهان،
نیک‌گفتاران،
نیک‌کرداران،
کشور نام‌آوران با مردم نام‌آوری

این میان بیگانگان،
در کمین بودند با ترفندها!
رخنه‌ها کردند از راه «زبان»
تا نفاق افتاد در یاران و خویشاوندها
دست‌ها از هم جدا
اشک‌ها شد جانشین خوش‌ترین لبخندها...!
آه، ای از هم‌زبانان، هم‌دلان، افتاده دور!
آه، ای از کاروان جا مانده،
حیران، ناصبور!
روزگار سرفرازی‌هایت آیا آرزوست؟
تا گذاری بار دیگر دست خود در دست دوست
پارسی را پاسداری کن، اگر دانشوری.

برگرفته از مجلهٔ «بخارا»، شمارهٔ 4، بهمن‌ماه و اسفندماه 1377