ادبیات

امام حسین(ع) از نگاه مولانا جلال‌الدین بلخی

برگرفته از روزنامه اطلاعات، شماره  25755، پنج‌شنبه 14 آذر 1392

سیامک مختاری
 

گر ز حال دل خبر داری بگو
ور نشانی مختصر داری بگو
مرگ را دانم، ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیک‌تر داری بگو

کربلا، نمایشگاه فضیلت‌ها از یک طرف و رذیلت‌ها از سمتی دیگر بود. حکایت عاشورا، حکایت انتخاب است که: «انا هدیناه السبیل اِمّا شاکراً و امّا کفورا» (انسان،3)

از جهان دو بانگ می‌آید به ضد
تا کدامین را تو باشی مستعد
آن یکی بانگش نشور اتقیا
وآن یکی بانگش فریب اشقیا
(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ابیات 1634 ـ 633)

عاشورا نه یک جنگ چند ساعته که تقابل شخصیت‌ها، صفات و خصال در گستره زندگی است و با تأمل و مداقّه هر چه بیشتر در آن، باز هم می‌توان نکات بدیع و تازه‌ای استنتاج کرد که مطابق واقع باشند و شاید عبارت «کل یوم عاشورا» ناظر بر همین مطلب باشد.

یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت
در بند آن نباش که مضمون نمانده است

و به تعبیری، کربلا «مصاف نیست، منظومه بزرگ هستی است، طواف است»، (برگرفته از شعر دکتر موسوی گرمارودی)

مولانا جلال‌الدین نیز در آثار خود نسبت به این واقعه بی‌بدیل عالم هستی، عنایت ویژه‌ای ابراز داشته و با گرایش فکری و معنوی خود نوعاً از منظر توحیدی و عرفانی، این واقعه را واکاوی نموده است.
از نگاه قرآن و باتوجه به توصیفی که در کلام وحی از بهشت شده است، بهشت دارای انواعی است. در سوره رحمن می‌فرماید: «ولمن خاف مقام ربه جنّتان»؛ و برای کسی که از ایستادن در مقام و پیشگاه پروردگارش پروا داشته باشد دو بهشت است. (رحمن، 46) و چند آیه بعد باز می‌فرماید: «و من دونهما جنّتان»؛ و جز آن دو نیز دو بوستان است. (رحمن، 62) و نیز در توصیف بهشت، قرآن در آیاتی با عبارت: «فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی» (فجر، 30) از آن یاد می‌کند که این دو به بهشت‌های متفاوت دلالت و اشاره دارند. بهشتی که از مأکولات و انهار و نظایر اینها تشکیل شده است، غیر از بهشت لقا و مجاورت و محاورت با حضرت حق است.
مولانا، امام حسین(ع) و شهیدان کربلا را مقیم بهشت وصال می‌داند که مخصوص بندگان مقرّب خداوند است و اینان قفس تنگ دنیوی را شکسته و به کوی دوست عروج نموده‌اند. در احادیث قدسی و متون عرفانی، دل انسان مؤمن به عنوان عرش الهی، جایگاه خداوند است. «قلب المومن عرش‌الرحمن ولا یسعنی ارضی ولا سمایی ولکن یسعنی قلب عبدی المؤمن» (زمین و آسمانم وسعت جای دادن مرا در خود ندارد ولی قلب بنده مؤمنم می‌تواند مرا در خود جای دهد.) در آثار مولانا، دل که عرش خدا و حقیقت و عصاره آدمی است، به حسین(ع) تشبیه می‌شود و متقابلاً یزید نماد دوری و جدایی از حق است.

دل‌ست همچو حسین و فراق همچو یزید
شهید گشته دو صدره به دشت کرب و بلا
میان جنت و فردوس وصل دوست مقیم
رهیده از تک زندان جوع و رخص و غا
اگر نه بیخ درختش درون غیب ملیست
چرا شکوفه وصلش شکفته است ملا
(دیوان شمس، غزل 230)

مولانا در این غزل، امام حسین(ع) را نمونه اعلا و مظهر کامل شهید می‌داند که به ظاهر کشته شده ولی به حیات برین دست یافته است. آنگونه که قرآن می‌فرماید: «ولا تحسبّن الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتاً بل احیاءّ عند ربهم يُرزقون»؛ و کسانی که در راه خدا کشته شده‌اند، مرده نپندارید بلکه اینان زنده‌‌اند و در نزد پروردگارشان روزی دارند. (آل عمران، 169)

شهید گشته به ظاهر حیات گشته به غیب
اسیر در نظر خصم و خسروی بخلا
(دیوان شمس، غزل 230)

در غزلی دیگر به مقام منیع دست‌نیافتنی شهدای کربلا اشاره دارد که در راه دوست از هر تعلق و دلبستگی گذشته و فقط دل به خدا دادند. آنگونه که در مثنوی نیز اشاره کرده است:

عاشقان را شادمان و غم اوست
دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
عشق آن شعله است کو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت
(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت 586 و 588)

و در دیوان شمس می‌گوید:

چیست با عاشق آشنا بودن
به جز از کام دل جدا بودن
رو مسلمان سپر سلامت باش
جهد می‌کن به پارسا بودن
کین شهیدان ز مرگ نشکیبند
عاشقانند بر فنا بودن
از بلا و ضقا گریزی تو
ترس ایشان به کربلا بودن
شیشه می‌گیر و روز عاشورا
تو نتانی به کربلا بودن
(دیوان شمس، ج 4، غزل 2102)

مشهورترین غزل مولانا در باب سیدالشهداء و شهیدان کربلا، غزلی است که با مطلع:

کجائید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی

آغاز می‌شود و در آنجا تصویری دلنشین و زیبا از حسین(ع) و یارانش ارائه می‌دهد. مولانا در این غزل، شهیدان را مانند غزل پیشین که اشاره شد، بلاجویانی می‌داند که با بال عاشقی از مرغان هوایی تیز پروازتر بوده و فراتر اوج گرفته‌اند. همچنین با بصیرت و ژرف‌نگری خاص خودشان از کف گذشته و به عمق و ژرفنا نیز احاطه پیدا کرده‌اند. نه فقط پوسته که هسته را نیز می‌بینند. و نه فقط قشر که لب و مغز نیز برای آنها پیدا است. آنها با شکستن در زندان به یمن بصیرت و دیدوری خود، باب مخزن اسرار الهی را گشوده‌اند و در ساحل دریای وجود حضرت واجب‌الوجود مقیم و در اقیانوس رحمت منغمر گشته‌اند:

کجائید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجائید ای سبک‌روحان عاشق
پرنده تر ز مرغان هوایی
کجائید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را در گشایی
کجائید ای زجان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجائید ای در مخزن گشاده
کجائید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کاین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
زکف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گرزمایی
برآ ای شمس تبریزی زمشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی
(دیوان شمس، غزل2707)

مولانا در مثنوی نیز به بیان عظمت سید‌الشهداء(ع) و آسیب‌شناسی برخی عزاداری‌ها می‌پردازد و می‌گوید که غصه حکایت حسین(ع) برای هر کس که واقعاً پیرو حسین خدا و رسولش باشد، طاقت سوز است. چرا که هرکس به پیامبر(ص) عشق می‌ورزد، به مدلول: «قدر عشق گوش، عشق گوشوار» به حسین(ع) نیز باید ارادت ورزد که پیامبر فرموده است: «حسین منی و انا من حسین».
او شهادت امام(ع) را رها شدن و جستن روح سلطان از زندان می‌داند که به عالم غیب استعلا می‌یابد:

روز عاشورا نمی‌دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است
پیش مومن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش، عشق گوشوار
روح سلطانی ز زندانی برست
جامه چه درانیم و چون خاییم دست
چون که ایشان خسرو دین بوده‌اند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
(مثنوی معنوی، دفتر ششم، ابیات 793-790 و796-798)

و در ادامه به مدعیان دروغ دین ورزی نهیب می‌زند که: دینداری نشانه دارد و از نشانه‌های دینداری می‌توان به: توکل‌، جانبازی، بی‌نیازی، سیرچشمی و گشاده دستی اشاره کرد که در بسیاری از مدعیان یافت نمی‌شود

روز ملک است و گش و شاهنشهی
گر تو یک ذره از ایشان آگهی
ورنه‌ای آگه بروبرخود گری
زآنکه در انکار نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمی‌بینند جز این خاک کهن
ورهمی بیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جان بسپار و چشم سیر
در رخت کو از می‌دین فرخی
گربدیدی بحر کوکف سخی
آنکه جو دید آب را نکند دریغ
خاصه آن کو دید آن دریا و میغ
(مثنوی معنوی، دفتر ششم ابیات799-805)

مولانا در ابیات فوق، بین عاشقان صادق و متظاهران فریبکار که اسیر زرنگی‌های کودکانه خود هستند، تمایز قایل می‌شود و مدعیان دروغین را مذمت می‌کند که جلوه‌گری می‌کنند، ولی منتهای دیدشان جز این خاک و خاکدان نیست. همانگونه که در احادیث آمده است: « انما الدنیا منتهی بصر الاعمی»، دنیا نهایت دیدرس کوردلان است. همانگونه که در سایر موارد مثنوی نیز کسانی را تقبیح می‌کند که ظاهراً خود را از بایزید وارسته‌تر نشان می‌دهند، ولی در باطن یزیدهم از آنها شرم می‌کند.

ظاهرش طعنه ‌زند بربایزید
شرم دارد از درون او یزید

شهدای کربلا با غلبه بر نفس اماره از خود خواهی و جاذبه‌های دنیوی و نفسانی رها و در حضرت حق فانی شده و به مقام بقا رسیده‌اند:

به باطل همچو عقل کل
به ظاهر همچو تنگ گل
دمی الهام امر قل
دمی تشریف «اعطینا»
(دیوان شمس، غزل54)

و با مرگ ظاهری خود به زندگی واقعی دست یافته‌اند:

مرگ بی‌مرگی بود ما را حلال
برگ بی‌برگی بود ما را نوال
ظاهرش مرگ و به باطن زندگی
ظاهرش ابتر نهان پایندگی
در رحم زادن چنین را رفتن است
در جهان او را زنو بشکفتن است
دانه مردن مرا شیرین شده است
بل هم احیاء پی من آمده است
اقتلونی یا ثقاتی لایماً
ان فی قتلی حیاتی دائماً
ان فی موتی حیاتی یافتی
کم افارق موطنی حتی متی
فرقتی لو لم تکن فی‌ذاالسکون
لم یقل اناالیه راجعون
(مثنوی معنوی، دفتر اول ابیات 3297-3929-3933و3936)

و به مرتبت و منزلتی می‌رسند که آنگونه که در روایات نقل شده است، خداوند خود روح شهیدان کربلا را فیض فرموده و مزارشان زیارتگه رندان جهان گردیده است:

خاک از همسایگی جسم پاک
چون مشرف آمد و اقبال ناک
پس تو هم الجار ثم الدار گو
گردلی داری برو دلدار جو
خاک او هم سیرت جان می‌شود
سرمه چشم عزیزان می‌شود
ای بسا در گور خفته خاک وار
به زصد احیا به نفع و انتشار
سایه برده او و خاکش سایه‌مند
صدهزاران زنده در سایه وی‌اند
(مثنوی معنوی، دفتر ششم ابیات 3009-3013)


نتیجه اینکه:

شهدای کربلا در زمره مخلصین بودند و اخلاص در توحید اقتضا دارد که از خداوند، غیر او را طلب نکنند و جز لقای او نخواهند که در صورت نیل به این خواسته، همه تمنیات حاصل هستند. آنگونه که از حضرت ابا عبدالله (ع) نقل شده است: «ما الذی فقد من وجدک». و چنین سالک موحدی، هرگز از خار مغیلان طریق پروا نخواهد داشت و طمع بهشت یا ترس از دوزخ، داعی او نخواهد گردید، بلکه شوق شهود و حبّ ‌لقاء، انگیزه او خواهد بود. آنگونه که از زبان سیدالشهداء(ع) نقل شده است: «ترکت الخلق طرّاً فی هوا کا» و پاداشش نیز بهشت لقا و«فادخلی فی‌عبادی و ادخلی جنّتی» (فجر، 29-30) خواهد بود.

زندگی بی‌دوست جان فرسودن است
مرگ حاضر غایب از حق بودن است
عمر و مرگ این دو هر دو با حق خوش بود
بی‌خدا آب حیات آتش بود
از خدا غیر خدا را خواستن
ظن افزونی است کلی کاستن
(مثنوی معنوی، دفتر پنجم، ابیات 770-771-773)

خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش
بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر
(دیوان شمس، غزل: 1080)

از ابوالحسن خرقانی نقل است که: برخی گویند: خدا و نان، بعضی نیز گویند: نان و خدا! و من [خرقانی] می‌گویم: خدا بی‌نان، خدا بی‌‌آب، خدا بی‌همه چیز! شهدای کربلا نیز در خدمت ابا عبدالله فقط خدا را دیدند و خواندند و خواستند.

دوست بگو، دوست بگوِ، دوست دوست
تانگری هر چه بوَد اوست اوست

مولانا جلال‌الدین در توصیف عمیق و نکته سنجانه‌ای، امام حسین(ع) را با عبارت: «پاک روح» توصیف می‌کند. روح پاک می‌تواند برپاکی و طهارت روح امام احرار از هر گونه آلودگی دلالت کند و می‌تواند به این معنی باشد که آن حضرت یکپارچه روح بود و مجرّد از ماده، تمام موجودیت حضرت، سراپاجان شده بود. حتی جسمش. و این مقام و مرتبه‌ای به غایت رفیع و والاست. آن حضرت هم خود از قید دنیا و دلبستگی‌ها رهیده بود و هم دیگران را خلاصی می‌بخشد: «بداده وامداران را رهائی»

سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند

ارتباط روشمند و تعالی جویانه با آن امام همام، چونان کیمیایی است که مس وجود را به طلای ناب مبدل می‌سازد و به واقع « کشتی نجات و مشعل هدایت» است:

کیمیا داری که تبدیلش کنی
گر بود دریای خون نیلش کنی
این چنین میناگری‌ها کار توست
این چنین اکسیرها اسرار توست

همچنین مولانا واژگان «حسین» و «شهید» را مترادف و هم افق با یکدیگر می‌داند، گویی مراد از شهید همان امام حسین(ع) است و حسین نیز مصداق اتمّ شهادت را تداعی می‌کند.بُعد تراژیک واقعه نیز از نظر مولانا به راستی متأثر کننده و جانگداز است:

پیش مومن ماتم آن پاک روح
شهره‌تر باشد زصد طوفان نوح
پیش مومن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش، عشق گوشوار

در زیارت عاشورا نیز می‌گوییم: «لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبه بک علینا و علی‌جمیع اهل السموات و الارض...»
همچنین مولانا در بیتی از دیوان شمس، «دل» را به حسین(ع) تشبیه می‌کند و می‌گوید: «دل است همچو حسین و فراق همچو یزید». دل عصاره آدمی و انسان نیز چکیده و جان هستی یا به تعبیر عارفان: « انسان العین» و مردمک چشم هستی است. حسین(ع) نیز دُردانه خداوند بوده و جانی است که شع جمع آفرینش و «از قرنی به است».