ادبیات

نقطه و جلوه‌های آن

برگرفته از روزنامه اطلاعات

دکتر محمدعلی سلطانی
 

نقطه چیند بر کنار هر خط اوستاد اولا
تا شود با خامه دست طفل نوخط آشنا

(شفیع)

نقطه معیار و مقیاس خط قانونی و صحیح و وسیله تمیز آن از خط وحشی و خودروست. چون سخن ما درباره خوشنویسی است، تعابیر را این‌گونه آورده‌ایم؛ زیرا خوشنویسی و زیبانویسی با تحلیل‌هایی که از آنها داریم، دو مقوله جدای از هم هستند.

«زیبانویسی» به تحریرات وحشی و بی‌آرایش و هَرَس نشده‌ای که به صورتی خاص با نمایی زیبا از استعدادهای پرورش نیافته سر می‌زند، می‌گویند و «خوشنویسی» به حوزه خط تعلیم یافته و قوام گرفته اطلاق می‌شود. به هر حال نقطه بر آثار پنجه‌های ریاضت‌کشیده و سلوک‌دیده و ترک آرام و خواب کرده معیار است و اثر خودروی پنجه‌های تعلیم‌نیافته را نمی‌پذیرد و آن را قابل پذیرش و عیار و قیاس نمی‌داند. نقطه نشانه‌ اعتبار و صحت تراش درست از نادرست است و چنان که قلمی پس از تراش صورت نقطه را به درستی ادا ننماید، هر حرفی با آن نوشته شود، نادرست خواهد بود، به قول جناب سلطانعلی مشهدی:

کاتبا، چون قلم تراشیدی خاک بر پشت خامه مالیدی

آن قلم را به نقطه تجربه کن بشنو این نکته را ز پیر کهن:

از قلم نقطه چون درست آید خوشنویسی اگر کنی، شاید...1

خط چهره‌ گویای نقطه است که بار آسمانی وحی را بر دوش دارد و از آن جهت است که در عالم عرفان از نقطه به: سایه، نور، قرآن آدم کبیر، مداد و قلم، نون، عقل، روح، عشق، عنصراعظم سر ّهویت مطلقه تعبیر می‌کنند.2

اگر با نگرشی ژرف نظر کنیم، درخواهیم یافت که هیچ علم و هنری وجود ندارد که سایه‌ نقطه بر آن نباشد و با نقطه سیر کمال خود را نپیماید و بدون نقطه در نقصان به سر نبرد. نقطه با جلوه‌های گوناگون خود در تمام علوم و فنون جهان ساری و جاری است و به راستی یکایک عناوینی که عرفا بر آن اطلاق کرده‌اند، صادق و گویاست. در این نوشتار به بیان جلوه‌های نقطه می‌پردازیم و نتیجه می‌گیریم که تقدس هنر خوشنویسی از آن است که هم میزانی و مقیاسی مقدس دارد و هم قالب ارائه وحی است و سراسر آنچه از پنجه‌های باصفای صاحب‌دلان خطه‌ خطّ طلوع کرده، گویای این راز است و در هر نگرشی جریان این قداست و والایی را می‌توان با چشم دل دریافت. هرچند در این کندوکاو عنوان (نقطه)، اصطلاحی، اعتباری، ادبی، هنری و عرفانی بررسی می‌شود؛ اما در نهایت نتیجه در یک بُعد قرار می‌گیرد!

نقطه در عرفان

جامی که می دوکون را جاست، منم

و آن قطره که صدهزار دریاست، منم

حرفی که به کنه سرّ او گر برسی

در وی همه‌ کتاب پیداست، منم

به اصطلاح عرفا مراد از نقطه، وحدت حقیقی است و مدار تمام کثرات و تعینات است و اصل همه‌ نقطه است.3 به مثل می‌توان گفت «وحدت» حکم نقطه‌ای نورانی را دارد که به صورت دایره‌ کثرات جلوه نماید4 و «بیرونی» آورده است: «یسمی الله تعالی نقطه لیبرئه عن صفات الاجسام».5


ازل عین ابد افتاده با هم

نزول عیسی و ایجاد آدم

به هر یک نقطه زین دور مسلسل

هزاران شکل می‌گردد مشکل

ز هر یک نقطه دوری گشته دایر

همو مرکز همو در دور سایر...6

قبل از شیخ شبستری این سخن را حجه‌الحق ابن‌سینا بیان کرده است که: «و امّا خطّ مثلاً چون محیط دایره، موجود باشد و نقطه به فعل نبود و اما مرکز دایره، یا از یکدیگر بریدن اقطار دایره حاصل آید. یا از جهت حرکت...»7که لاهیجی در شرح گلشن راز می‌نویسد: «بدان که در دایره‌ای که از حرکت دوری وجود صورت می‌بندد و دور مسلسل عبارت از آن است؛ زیرا که علی‌الدوام از تنزل فیض مبدأ بر مراتب اعلی و اسفل تا به مرتبه‌ انسانی که اخر تنزلات است و ترقی آن فیض، از مرتبه‌ انسانی به سیر رجوعی تا به همان مبدأ متصل می‌شود، این دایره بی‌انقطاع بازدید می‌گردد و هر مرتبه از مراتب موجودات یک نقطه‌اند و از هر نقطه از آن نقاط مراتب به حسب کلیتی که دارند، مشتملند بر جزویات بی‌نهایت و از هر یکی هزاران شکل غیرمکرر مشکل می‌گردد.

مثل عقل کل که منشعب به عقول نامتناهی می‌گردد و نفس کل که مشتمل است بر نفوس جزویۀ‌ غیرمتناهیه و افلاک که اشتمال به حوادث جزمیۀ غیرمتناهیه زمانیه دارند و به تدریج ظهور می‌یابند و باز عناصر که از هر یکی اشکال بی‌غایت ظاهر می‌شود و باز مراتب موالید ثلاث که به سبب ترکیب و تمریج افراد ایشان غایب‌پذیر نیستند و باز مرتبه‌ انسانی که نهایت رتبۀ تنزل است اشخاص و افرادِ او را حصر نمی‌توان کرد و پیوسته در این دایرۀ‌ مسلسل به مقتضای حب ظهور و اظهار این مراتب شئونات مختلفه غیرمتناهیه از مرتبه علم به عین می‌آیند و باز عود به اصل خود می‌نمایند و چنانچه وحدت حقیقی را ظهور به اسماء جزئیه در مراتب است، اسماء کلیه را نیز ظهور به اسماء جزویه است که در اصناف اشخاص ظاهر می‌گردند و هر اسمی را دوری و زمانی است و در بروز و کمون هر یکی صورت دایره‌اند.

از ذات اوست این همه اسما، عیان شده

از نور اوست این همه انوار آمده

این نقشها که هست، سراسر نمایش است

اندر نظر چه صورت بسیار آمده

این کثرتی ست، لیک ز وحدت عیان شده

وین وحدتی ست، لیک به اطوار آمده

چون از هر نقطه از این دایره باز صورت دایره ظاهر می‌گردد، فرمود:

ز هر یک نقطه دوری گشته دایر

همو مرکز همو در دور سایر

چون البته هر شیئی را بازگشت به اصل خود تواند بود، پس عقول و نفوس جزویه را که پرتو نور عقل کل و نفس کل‌اند، بازگشت به ایشان باشد و از ظهور و خفاء دایره نمود شود و موالید که مرکب از عناصر اربعه‌اند، بعد از انحلال ترکیب چون هر جزو به اصل خود راجع شود، باز صورت دوایر بنماید و اسماء جزویه که رب حوادث کونیه زمانیه و اشخاص و افراد مراتب بودند، هرگاه که به اُمهات و اصول خود که اسماء کلیه‌اند، رجوع نمایند، دوایر بی‌نهایت از مجموع ظاهر گردد و از رجوع اسماء کلیه به وحدت حقیقی اطلاقی از هر یک دایره متصور شود و چون همه اشیاء متناهیه دایر به اسمائند و اسماء، دایر به ذات واحد، پس هرآینه که مرکز این دوایر غیرمتناهیه و سایر در دور این دوایر، همه او باشد و غیر او موجودی به حقیقت نباشد.8

چون منشأ انسانی نهایت تنزل قوس ظهوری و صعودی و نزولی9 دایره‌ وجود و نقطه‌ بدایت قوس عروجی است، فرمود:

تنزل را بود این نقطه اسفل

که شد با نقطه‌ وحدت مقابل

چون مدارج و معارج وجود دَوری است و در دایره هر نقطه که در حاقّ وسط و مقابل نقطه‌ اسفل، یعنی مرتبه‌ انسانی در دایره‌ وجود نقطه‌ اخیره‌ قوس ظهور است و مقابل نقطه‌ وحدت واقع است و از این جهت کثرات اسمائی و صفاتی وجوبی و امکانی همه در آئینه‌ حقیقت او منعکس گشته و در وی به حد ظهور رسیده است و به سبب این جامعیت است که انسان اکمل موجودات است و مستحق خلافت است.10

مجموعه‌ جمیع صفات است ذات ما

دیویم و هم فرشته و هم نور و ظلمتیم

در ظاهر ار گدا و فقیریم، باطناً

سلطان هفت کشور معنی و صورتیم11
 

در حقیقت صورتهای گوناگون اشیا و عناصر از دیدگاه انسان آشنا جز یکی نیست؛ زیرا در هرچه می‌نگرد، نقطه ذات او متجلی است و اما از دید موجود نامحرم نه پرتوی وجود دارد و نه وحدتی و از همین جهت است که شیخ می‌فرماید:
همه از وهم توست این صورت غیر
که نقطه دایره‌ست از سرعت سیر
لاهیجی در شرح این بیت می‌نویسد: «یعنی نمود غیریت کثرات از وهم و خیال است، و الا فی‌الحقیقه یک نقطه وحدت است که از سرعت انقضاء و تجدد تعینات متباینه به حسب اختلاف صفات مانند خطّ مستدیر صورت بست و از تجدد تعینات جسمی حرکت مصور شده و از کثرت تعینات متوافقه متوالیه زمان در وهم آمده و کثرات موهومه غیرمتناهیه نمودن گرفته و فی‌الواقع چون نظر کسی «غیر از یک نقطه نیست.»
این نقطه ز سرعت تحرک صد دایره هر زمان نماید
رو نقطـه آتشین بگـردان تا دایـره‌ روان نمـاید
این دایره غیر نقطه‌ای نیست لیکن به نظر چنان نماید...
این نقطه ز گردشی که دارد بر صورت دایـره برآید
بگذر ز خیال وهم و بنگر تا دایره نقطه‌ای نماید...13
نقطه در انسان
در وجود انسان نیز نقطه‌ای است که از آن به سرّ سویداء، نقطه سیاه دل، دانه‌ دل تعبیر می‌کنند. سرّ به معنی نهان و در اصطلاح عرفا لطیفه‌ای است مودع مانند ارواح و محل مشاهده است. سرّ لطف از روح است و منظور از سویداء قلب است.14
نه فلک راست مسلّم، نه فلک را حاصل
آنچه در سرّ سویدای بنی‌آدم از اوست
(سعدی)
سویدای دل من تا قیامت مباد از شوق سودای تو خالی
(حافظ)
عارفان خال سویدا را ز دل حک می‌کنند
اینقدر ای ساده‌دل نقش و نگارخانه چیست؟
(صائب)
همان ‌طوری که ارواح محل محبت است، قلوب محل معارف است و تجلی پرتو ذات در وجود انسان، اولین بار از این نقطه آغاز و از همین نقطه است که چشم دل باز می‌شود و جان را می‌بیند و آنچه به چشم سر نادیدنی است، مشاهده می‌کند و چون این نقطه از قلب محو گردد، انسان میل به بُعد حیوانی کرده و ناقص می‌شود و روی به تباهی می‌نهد و نزول می‌یابد و در حقیقت چون نقطه‌ انسان نَماند و محو شد، همچون حروف معجمه گنگ و بی‌معنی خواهد شد. و اما اگر جلوه‌ یار یافت، دل مرکز عرش می‌گردد.
این نقطه‌ دلت که غرق طواف اوست
هفت آسمان مقیم چو پرگار آمده
وین کیست وز کجاست چنین جلوه‌گر شده
وین هست و آنچه بود در اظهار آمده
(عطار)
و شیخ شبستری نیز فرموده است:
مگر دل مرکز عرش بسیط است
که آن چون نقطه، وین دور محیط است15
لاهیجی در شرح آن آورده است: یعنی گوئیا دل انسانی مرکز عرش بسیط واقع است، زیرا که این دل همچون نقطه است و آن عرش دوریست محیطِ آن نقطه و بسیط، آن است که مرکب از اجزاء مختلفه‌الطبایع نباشد، پس نسبت دل انسان با عرش نسبت مرکز باشد با محیط، بدان ‌که حرکت عرش که فلک اعظم است و مجموع حرکات بدو مفوض است و از دوایر افلاک دایره‌ آخرین است، دوری است و حرکت قلب انسانی در نفس، مرکز است و آنجا، «الرحمن علی العرش استوی» و اینجا «قلب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن» که در اصبح جلال و جمال است و به ضرورت حرکت دوری تابع حرکت مرکز است؛ پس حرکت عرش تابع حرکت دل است. دلی که نقطه‌ آن به تجلی پرتو جانان روشن شده باشد.
فبی دارت الافلاک فاعجب لقطبها الله
محیط بها والقطب مرکز نقطه16
عرش است محیط و مرکزش دل
گر دل نبوَد، ز گُل چه حاصل؟
گردیدن عرش و جمله افلاک
گِرد دل ماست، نه بر این خاک
عرش از پی دل به سر دوان است
خاک است بهانه، اصل آن است
چون مراد به این دل که مرکز عرش گفته است به حکم، «قلب العباد بین اصبعین و قلب المؤمن عرش الله اعظم» به حقیقت دل کامل است.17و چون دل انسان مظهر حضرت الوهیت است و به حسب قابلیت و استعدادی‌که دارد، آیینه‌ شئونات غیرمتناهیه الهیه گشته، فرمود:
بدان خُردی که آمد حبّۀ‌ دل خداوند دو عالم راست منزل18
حال که به این نقطه رسیدیم، بیان لاهیجی را در شرح کلام شیخ می‌آوریم، او می‌گوید: حبه‌ دل آن نقطه خون سیاه است که در درون دل می‌باشد و اصل حیات است و از آن حیات و فیض به جمیع اعضا می‌رسد و با وجود آن خُردی، محل ظهور عظمت و کبریایی حق است و هیچ مرتبه از مراتب وجود وسعت گنجایی آن‌حضرت را ندارد، مگر دل انسان کامل که: «لایسعنی ارضی ولاسمائی و وسعنی قلب عبدی المؤمن المُتقی».19
و دل مظهر اسم العدل است و اعتدال بدن و جمیع قوای نفسانی و روحانی همه منوط به اوست و هیچ چیز در مراتب وجود قائم به احکام ظاهر و باطن نشد مگر دل که او صورت احديّه الجمع میان ظاهر و باطن است و بدین سبب مظهر جمیع شئونات الهیه واقع شده و جامعیت انسان و کمالات او به‌واسطه این دل است.20
نقطه در رمز کلام ائمه و اولیا
از حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام نقل شده است: آن علمی که حضرت محمد(ص) بدان خوانده شد، علم حروف است و علم حروف در «لا» است و علم «لا» در الف است و علم «الف» در نقطه است و علم «نقطه» در معرفت اصلیه است، و علم معرفت اصلیه در علم ازل، و علم ازل در مشیت، و علم مشیت در علم غیب هویت است. در این معنی میرعلی بن هاشم می‌گوید:
الله بود یک الف و ها و دو لام
از نقطه برون آمده این جمله تمام
گر طالب سرّ نقطه هستی ای دل
این نقطه بود ذات علی اعلام21
که در این باره حضرت مولی‌الموحدین علیه‌السلام فرموده‌اند: «انا نقطه تحت الباء» و حضرت امام خمینی(ره) می‌فرماید: ... «اسرار باء و نقطه‌ تحت الباء که در باطن مقام ولایت علوی است و مقام جمع‌الجمع قرآنی است.»22
در بیان این سخن شادروان فاضل تونی می‌نویسد: «مراد به باء عقل اول است و مراد به نقطه می‌تواند عین ثابت عقل اول باشد و اینکه فرمود نقطه‌ تحت باء است به جهت آنست که تحت بودن موجب خفاء و پوشیدگی است و عین ثابت دائماً در حضرت علمیه و واحدیه است و هیچ‌وقت به وجود خارجی نمی‌آید و آنچه در خارج می‌باشد مظهر اوست ولذا گفتند: «الاعیان الثابته‌ ماشمت رائحه‌ الوجود»23 پس عین ثابت باطن است و موجود خارجی که عقل اول باشد ظاهر و به این معنی که عین ثابت باطن است اشاره فرمود که نقطه‌ تحت باء است پس تحتیت را استعاره کرد برای باطن و جامع بین این دو خفا و پوشیدگی است و حاصل خبر این می‌شود که من عین ثابت عقل اولم و این تأیید می‌کند قول شارح را که گفت: عالم مظهر انسان کامل است هم در وجود علمی و هم در وجود خارجی.24
 

در حل رمز کلام حضرت علی(ع)، اهل حروف و صاحبان ذوق در حساب و ابجد آن را به صورت توضیح داده‌اند که: کلمه‌ «هو» = 11 از جمع دو عدد یازده با هم یعنی 2=1+1 و عدد 2 معادل «ب» در ابجد است. صورت دیگر حل مسئله اینکه حروف کلمه‌ «علی» به ابجد معادل 110 است که در اصل می‌توان آن را صورت عددی حرف «ب» دانست. 2=1+1 معادل حرف ب به انضمام (. ) نقطۀ‌ آن و اما خود کلمه‌ نقطه برابر با (164) در ابجد است که مجموع حروف آن 11 می‌شود و یازده معادل (هو) است و باز در نهایت جمع آن معادل (2) برابر «ب» می‌باشد. از رمز نقطه در کلام ائمه در بین متصوفۀ افراطی مسلمان عقاید و آرائی ظهور کرد که از جمله حروفیون و نقطویان بودند.

نقطه در بینش حروفیان و نقطویان25

لقب «ابوتراب» در نظر حروفیان نشانه‌ آن است که علی(ع) در مقام آدم بوده؛ زیرا آدم نیز از «تراب» (خاک) آفریده شده است. شارح جاودان این اندیشه را توضیح داده آنجا که گفته: ابوتراب اصل همه‌ مخلوقات است،26 به همین ترتیب، حروفیان بر ولایت علی(ع) که نقطه‌ اوج روحانیت مطمح نظر تصوف است، تکیه کرده تا پایان سیر او را همراهی نموده‌اند تا بر اقوال منسوب به وی همچون پایه‌ای محکم استفاده کنند؛ از جمله این روایت [منحول]: «همه‌ اسرار کتابهای آسمانی در قرآن عظیم است و هرچه در قرآن است، در سوره‌ فاتحه است و هرچه در فاتحه‌الکتاب است، در بسم‌الله است هرچه در بسم‌الله است، در «ب» است و هرچه در «ب» بسم‌الله است، در نقطه‌ زیر «ب» است و منم آن نقطه‌ زیر «ب»؛27 زیرا آن حضرت، سوره‌ برائت را که بسم‌الله ندارد، به نیابت پیغمبر اکرم(ص) بر مسلمانان فروخواند به گواهی سخن پیغمبر که «فقط مردی از خاندان من، از جانب من می‌تواند تبلیغ کند. »28

بدین گونه علی(ع) را صاحب «نقطه» نامیده‌اند؛ یعنی جامع حقیقت حروف از «الف» تا «ی»29 و بدین‌گونه «نقطه» مبدأ و کلمه می‌شود. 30 حروفیان این عبارت علی(ع) را نیز که «العلم نقطه‌ کثّرها الجاهلون»،31 بدین معنی گرفته‌اند که علی(ع) مخزن کلمات خدا بوده و با جوهر علم که محل اصلی‌اش آن ناحیه از قلب است که الهام الهی می‌گیرد، تماس داشته است. 32نقطویان نیز برهمین عقیده بودند و خاک را به «نقطه» تعبیر می‌کردند و به بیت منسوب به مولوی استناد می‌جستند که:

خاک شو خاک، تا بروید گل

که به جز خاک نیست مظهر كُل33

نقطه در ادبیات و صور خیال شاعران

نقطه در شعر شاعران اولیه‌ پارسی‌گوی در حوزۀ‌ تشبیهات قراردادی و حروفی بوده است؛ چنان که رودکی گوید:

زلف تو را جیم که کرد آن که او

خال تو را نقطه آن جیم کرد34

فردوسی:

دو مهره بفرمود کردن ز عاج بدو نقطه بنشاند مانند ساج

یا

چو در نقطه‌ جان گهر کار کرد دو جانش یکی چهره دیدار کرد

که البته در بیت فوق بعد معنوی می‌یابد. اسدی گوید:

زمان چیست؟ بنگر چرا سان گشت

الف نقطه چون بود و چون دال گشت؟

منوچهری:

برگرد رخش بر، نقطی چند ز بسد

واندر دم او سبز جلیلی ز زمرد

انوری:

جرعۀ‌ جام لبت پرده‌ عیسی درید

نقطه‌ نون خطت، خامه‌ آذر شکست

اثیر:

چون دایره‌ لب تو درهم پیوست

بنگر که چگونه عرصه‌ای داشت به دست

کان نقطۀ عنبرین به دستور لبت

در دایره جا نیافت، بر گوشه نشست

جمال اصفهانی:

آن خال فراز چشمت، ای حورنژاد

بس نغز نهاده‌اند و بس طرفه نهاد

گویی که به تحقیق، دبیر استاد

یک نقطه ز مُشک، بر سر صاد نهاد

معزی:

گویی که دو زلف تو دو نون است ز عنبر

خال تو چو از غالیه نقطه زده بر نون

با تحول سبک خراسانی در حوزه سبک عراقی «نقطه» از اصطلاحات ژرف گردید و در حکمت و فلسفه و عرفان چنان که اشاره شد، مورد بحث و تحلیل قرار گرفت و این امر از ویژگیهای سبک عراقی بو. البته چنان که می‌دانیم، تنی چند از شاعران سبک خراسانی که طرز و شیوه مستقل دارند، از جمله خاقانی است که او نیز در اشعار خود از نقطه به صورتهای گوناگون استفاده کرده است:

گردون کمان گروهه بازی است کاندر او

گل مهره‌ای است نقطۀ‌ ساکن نمای خاک

گر ز نصرت نه حامله است، چرا

نقطه نقطه است پیکر تیغش

او بود نقطه حرف الف دال میم را

کامد چهل صباح و چهار اصل و یک قیام

نظامی با ذهن ظریف و طبع بلند و روح عارفانه‌ای که دارد، در اشعار خویش چون بافنده‌ای ماهر این واژه‌ را به کار گرفته است:

نقطه‌ اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست

از‌ آن نقطه که بر خط مختلف بود نخستین جنبشی کامد الف بود

*

نقطه‌ خط اولین پرگار خاتم آخر آفرینش کار

نقطه‌گه خانه رحمت تویی خانه‌بر نقطه زحمت تویی

*

اگر خطت کمر بندد به خونم نیابی نقطه وار از خط برونم

چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه به پای پرستش بپیمود راه

چنین هفت پرگار بر گرد شاه در آن دایره شه شده نقطه‌گاه

*

هیچ در این نقطه‌ پرگار نیست کز خط این دایره بر کار نیست

بابای رند سوخته‌ همدانی در دو بیتی‌های خویش با استفاده از نقطه به رمز و راز لب می‌گشاید:

من آن بحرم که در ظرف آمدستم

چو نقطه بر سر حرف آمدستم

همان طوری که می‌بینیم، در قرن هفتم و هشتم تا دهم یعنی ایام اوج سبک عراقی و عرفان اسلامی، واژه «نقطه» در‌آثار شاعران فراگیر می‌شود؛ زیرا از یک سو اوج تصوف و عرفان به مقتضای زمینه اجتماعی فراهم‌آمده از یورش مغولان و دیگر نضج و صعود هنر ایرانی در مکتب هرات و ظهور خط نستعلیق از پنجه خوشنویسان ایران و بروز نهضت حروفیان و نقطویان در این دوره سبب می‌شود که «نقطه» چنان که اشاره شد، در حوزه سبک هراتی بر اهم اشعار بزرگان ادب پارسی سایه افکند و با معانی و تحلیل‌های فلسفی و عرفانی و رمز و راز صوفیانه آمیخته گردد.

 

در قرن هفتم و هشتم تا دهم یعنی ایام اوج سبک عراقی و عرفان اسلامی، واژه «نقطه» در‌آثار شاعران فراگیر می‌شود؛ زیرا از یک سو اوج تصوف و عرفان به مقتضای زمینه اجتماعی فراهم‌آمده از یورش مغولان و دیگر نضج و صعود هنر ایرانی در مکتب هرات و ظهور خط نستعلیق از پنجه خوشنویسان ایران و بروز نهضت حروفیان و نقطویان در این دوره سبب می‌شود که «نقطه» چنان که اشاره شد، در حوزه سبک هراتی بر اهم اشعار بزرگان ادب پارسی سایه افکند و با معانی و تحلیل‌های فلسفی و عرفانی و رمز و راز صوفیانه آمیخته گردد. در مثنوی ملای روم آمده است:

دانی ای عاقل که مانَد «سین» چو «شین»
در نوشتن، لیک اندر نقطه بین35

یا:

کوهها چون ذره‌ها سرمست تو نقطه و پرگار و خط در دست تو36

یا

گفت یک اصبح چو بر چشمی نهی بینی از خورشید عالم را تهی

یک سرانگشت پرده‌ ماه شد وین نشان ساتری الله شد

تا بپوشاند جهان را نقطه‌ای مهر گردد منکسف از نقطه‌ای37

مضمون ابیات اخیر را شیخ شبستری بدین صورت می‌آورد:

به پر گیشه‌هایی در جای جانی درون نقطه‌ چشم آسمانی38

خواجوی کرمانی می‌گوید:

پرگار صفت دایره‌ نقطه‌ خاکند یا نقطه‌ این دایره‌ سبز خیامند

شیخ اجل سعدی شیراز آورده است:

نونی است کشیده عارض موزونش
و‌ آن خاک معنبر نقطی بر نونش

نی خود دهنش چرا نگویم نقطی است
خط دایره‌ای کشیده پیرامونش

خواجه شیراز بارها بین نقطه خال و مردمک یا سیاهی چشم رابطه برقرار کرده است:‌

این نقطه سیاه که آمد مدار نور
عکسی‌ست در حدیقه بینش ز خال تو

مدار نقطه بینش زخال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

*

نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
مگر از مردمک دیده مدادی طلبیم39

و هم به شیوه شاعران عارف و عاشق چنان که طرز اوست به گونه‌های متفاوت چه حقیقی و چه مجازی «نقطه» را در اشعار خویش آورده است:

نیست در دایره یک «نقطه» خلاف از کم و بیش
که من این مسأله بی‌چون و چرا می‌بینم

*

در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست
نقطه دوده که در حلقه جیم افتاده است

*

عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند

*

گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتی‌ست که با نکته‌دان کند

اندیشه از محیط فنا نیست هرگزم
بر «نقطه» دهان تو باشد مدارعمر

اگر نه دایره عشق راه بر لبتی
چونقطه حافظ سرگشته در میان بودی

*

چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی
به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری

*

نقطه عشق نمودم به توهان سهومکن
ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی

*

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

نقطه در دیوان شاعران نقطوی،40 مدار کلی سخن می‌باشد که از آن جمله دیوان عمادالدین نسیمی41 شاعر نقطوی مسلک است:‌

به جزء لایتجزی حکیم قایل نیست
مگر دهان تو او را در این گمان انداخت

به گرد لعل تو می‌گشت عقل چون پرگار
حدیث نقطه موهوم در میان انداخت

*

چون دور ابد بی سروپا گشت نسیمی
در دایره چون نقطه از آن واحد و فرد است

*

شد سینۀ نسیمی لوح و کتاب یزدان
چون حرف و نقطه زان رو بر وجه دفتر آمد

*

سرّ اسماء بر ملک مخفی نماند بعد از این
دانة خال رُخش تا نقطه بر اسماء نهاد

*

ای بر سمن نهاده خال تو نقطة جان
وی گشته زلف مشکین گرد رخت مدور

*

ای نسیمی چو شدی نقطه پرگار وجود
چند چون دایرة چرخ جهان پیمائیم؟

*

نقطه و پرگار هستی بی سروپا یافتم
زان جهت چون دور دایم بی‌سرو بی‌پا شدیم

*

تا ابد سرگشته گر جویای سرّ نقطه‌ای
در طلب چون چرخ نه پرگار می‌باید شدن

*

به چوگان سر زلفش فلک را پا و سر بشکن
به دور نقطه خالش چو خالش بی سر و پا شو

*

هست از برای فتنه بر آن رخ نهاده سر
مشکین خطوط و نقطۀ عنبر از آن زده

*

بر گل از عنبر تو نقطه سودازده‌ای
آتش اندر جگر لاله حمرا زده‌ای

*

تا بخوانند ز روی چو مهت آیت ‌نور
نقطه خال سیه چرده بر اسما زده‌ای

*

اهل معنی را به دور دال زلف همچو نقطه بی ‌سروپا می‌کنی

*

یک قطره ز بحر ماست شبلی یک نقطه ز حرف ماست ادهم

*

جانی و جهان و جسم و جوهر هر چیز که بود باشد آنی

بر لوح وجود اگرچه حرفی آن نقطه توئی که در میانی

*

چشمی که شد از رخش منور
بینا به جمال غیب آن شد

از نقطه و حرف و خط و خالش
اسرار کلام حق عیان شد


در سخن سرایندگان قرن نهم همچو عبدالرحمن جامی نقطه، فتح باب کلام و در اوج احترام تام و تمام است در مثنوی تحفه الاصرار به این واقعیت اشاره می‌کند که الف از نقطه می‌بالد و حروف با دایره‌های برسنجیده می‌شوند.42و43

مطلع و دیباچه این ابجد است پیشترین حرف که در احمد است

نقطه وحدت چو قد افراخته از پـی احمـد الفی ساختـه

کرده چو قطر آن الف مستقیم دایرة غیب و هویت دو نیم

نیمی از آن قوس، جهان قدم قوس دگر، ممکن رو در عدم

نقطة بـی در بـر ارباب راز تخم امیدست به خاک نیـاز

نقطة نونـش پی دفع گـزند بر سر نار است نهاده سپند44

بسم‌الله الرحمن الرحیم

اعظم اسماء علیم حکیم

محترمان حرم‌ انس را

تازه حدیثی ست ز عهد قدیم

نوزده حرف است که هژده‌هزار

عالم از او یافته فیض عمیم

بسم سه حرف است که گوید بسم

حرز تو در ورطه امّید و بیم

بیش که کم نیست زدو بین و کون

نقطه صفت در کنف او مقیم

در کلام شاعران سبک هندی، «نقطه» چنان مردمک دیده مثالها و تک خال مفردات آنان خودنمایی می‌کند:

چه حاجت است به خال آن بیاض گردان را

ستاره نقطة هر موست صبح روشن را

(صائب)

می‌شمردم کودکان را پیش از این عالی جناب

«نقطة» شک را به جای صفر می‌کردم حساب

(طاهر وحید)

نه انجم است که زینت‌فروز نه فلک است

به فرد باطل افلاک نقطه‌های شک است

(صائب)

چو ذره گرچه حقیریم، کم مبین ما را

که آفتاب بود نقطه مقابل ما

(رفیع)

قابل قسمت شمارد نقطه موهوم را

هرکه بیند در سخن لعل شکربار تو را

(صائب)

با وهم نقطه جو دهنت گفت در گذر کان ذره‌ایم ما که نیائیم در شمار

پـرگاروار هر دو جهان با دل دونیـم جولان به گرد نقطه پرگار او کنند

از دواوین شعرای دوره بازگشت که بگذریم، ملک‌الشعرای بهار نیز قطعه‌ای دارد که به نقطه‌ شک ختم می‌شود:

شده‌ام در همه اشیا باریک رفته تا سرحد اسرار وجود

چیست هستی؟ افقی بس تاریک وندرآن نقطه شکی موجود

چون نقطه در دواوین شعرا پارسی‌گوی وسعتی چشمگیر وسلطه‌ای بارز دارد، با دو بیت از عارف سترگ وحدت کرمانشاهی45 و شعری نو از شاعره معاصر طاهره صفارزاده باب نقطه در ادبیات و صور خیال شاعران را به پایان می‌بریم.

اگرچه نقطه ز با یافت رتبة‌ امکان

ولی به نقطه شناسند عارفان، با را

*

ما نقطه‌ پرگار وجودیم، و لیکن

گاهی به میان اندر و گاهی به کناریم

(وحدت کرمانشاهی)

و طاهره‌ صفارزاده سروده است:‌

نقطه/ از نقطه آمده‌ای/ از طول و عرض نور/ بی‌طول و عرض / در نقطه/ خط و حجم و سطح/ همه گنجیده است.

 

نقطه در موسیقی

نقطه در موسیقی علامتی است که در جلو و بالای نُت قرار می‌گیرد. این علامت وقتی که در بالای نت قرار گرفت، باید آن را مقطع اجرا کرد و هنگامی که در جلو نت باشد، نصف ارزش و کشش آن نت را اضافه می‌کند. توضیح اینکه اغلب اتفاق می‌افتد که بعد از نت یا سکوت، نقطه می‌گذارند. در این موقع بر مدت کشش آن نت یا سکوت نیم‌برابر اضافه می‌شود. چنان که سفید نقطه‌دار مساوی است با سه سیاه، سیاه نقطه‌دار مساوی با سه‌چنگ است، به همین طریق سکوت گردی که بعد از آن نقطه گذارده می‌شود، باید برای آن به قدر سه سفید توقف کرد.
ممکن است بعد از نت یا سکوت، بیش از یک نقطه نیز گذاشت. در این صورت، هر یک از نقطه‌های بعدی نصف کشش نقطة قبل از خود را اضافه می‌کند؛ مثلاً اگر دو نقطه در پی داشته باشد، مساوی است با سه سیاه و یک چنگ، سیاهی که سه نقطه داشته باشد، مساوی با سه چنگ و یک دولا و یک سه لاچنگ است.47
نقطه توقف: علامتی است که وقتی روی نُت قرار گرفت، بیش از امتداد طبیعی به آن نت کشش می‌دهد. این علامت روی سکوت هم ممکن است واقع شود و اغلب اوقات نصف بر امتداد نت می‌افزاید؛ ولی نُتی که علامت توقف گرفته، ممکن است به میل اجراکننده حتی بیش از نصف هم طول بکشد. این علامت غالباً در موقع فرودها، یعنی در آخر جمله‌های موسیقی گذارده می‌شود. در این حالت نتی که نقطه توقف دارد،‌ بیش از حد معمول خود طول کشیده، صدایش رفته‌رفته قطع می‌شود؛ مثل کسی که آواز بخواند و به تدریج فاصله‌اش از ما بیشتر شود تا صدایش محو گردد.48


نقطه در نقاشی

در اصطلاح پرسپکتیو «نقطة نظر» محلی است در یک منظره که از آغاز ترسیم آن تا پایان از نظر ترسیم‌کننده ثابت می‌ماند و فواصل منظره نسبت به آن سنجیده می‌شود.49


نقطه در هندسه

شادروان دکتر محمد معین از «غیاث اللغات» و «نفائس‌الفنون» آورده است: «منتهای خط چیزی که هیچ یک از ابعاد را چه طول و چه عرض و چه عمق ندارد و به حس ادراک نشود، جز با خط؛ چه، آن نهایت خط است و بالانفراد جز به وهم ادراک نگردد، و دیگر فصل مشترک میان هر دو خط را نیز نقطه گویند.»50
ابوریحان محمد بن احمد بیرونی خوارزمی در «التفهیم الاوائل صناعه‌‌التنجیم» می‌نویسد: «چون خط را نهایت باشد، نهایت او نقطه بوَد و نقطه کمتر از خط باشد به یک بُعد و خط را جز طول نیست. و بدان که نقطه را نه طول است و نه عرض و نه عمق، و او نهایت همه نهایتهاست و از بهر این را جزء نیست و صورتش بندد از محسوس به سر سوزن تیز. و هر یک از سطح و خط و نقطه موجودند به جسم؛ اما جدا از جسم، ایشان را وجود نیست مگر به وهم و بس.»51
اگر نقطه را در عالم ریاضیات مورد بررسی قرار دهیم که کار دانشمندان عرصه ریاضی است، دریایی خواهد شد که بازوی ناتوان ما را توانایی شناوری در آن نیست و به همین گونه، این اثر لطیف و میزان ظرایف به صورتی حضور شایان دارد و رازی را می‌نماید که اساس و وجه اشتراک تمامی علوم و فنون است و در انتها به منشأ علوم برترین، یعنی ذات بی‌مثال الهی که از حد وصف و تعریف بیرون است و از هرگونه قیدی حتی مفهوم هستی نیز برتر است و نشناختنی است، منتهی می‌شود و به همین دلیل است که عارفان مسلمان نیز مانند متفکران هندی گاهی از ذات احدیت به نطقه یا خال سیاه تعبیر می‌کنند.52


نقطه؛ آفتاب نابینایان

در خاتمه سخن بدین مرتبه توجه نماییم که چه سان این نقطه باریک، ظلمت جهان نابینایان را روشن‌تر از روز ساخت و با حضور خویش بر سر انگشتان حساسشان، نوابغی پرورد که بینایان بی‌احساس را توانایی نگاه بر گرد ترکتازی‌شان نبوده و نیست و می‌خوانیم «داستان نابغه نابینایی که خط آفرید»: لوئیس فکر کرد که چه اشکالی دارد اگر نقطه‌ها نماینده صداها نباشد، بلکه در عوض نمایندة حروف الفبا باشند؛ در این صورت تنها 26 تا از آن کافی بود. لوئیس بسیار هیجان‌زده شده بود، یقین داشت او بر حق است. مدادش را برداشت و بر برگ کاغذی شش نقطه نهاد و این شش نطقه را مبدأ کار گرفت، سپس هر نقطه را شماره گذاری کرد.

4 0 0 1
5 0 0 2
6 0 0 3

بعد قلم سوزنی‌اش را برداشت و نقطه شماره یک را برجسته کرد و این علامت A ، بعد نقطه شماره یک و دو را برجسته کرد و این یعنی B و سپس نقطه‌های 1 و 4 که نماینده C هستند و همین طور جلو رفت تا حروف الفبا را تمام کرد. حالا انگشتانش را روی آن نقطه‌ها کشید،‌ چه آسان بود! دوست داشت از خوشحالی فریاد بزند.
تا چهار سال بعد که لوییس فارغ‌التحصیل شد، به عنوان معلم در مدرسه مشغول به کار شد، هیچ‌کس به جز صد دانش‌آموز آن مدرسه از الفبای او استقبال نکردند. در طول دورة معلمی نیز تمام وقتش صرف اصلاح روش نقطه‌ها و گسترش آن به درسهای دیگر مثل موسیقی می‌شد... در سال 1841 مدیر مدرسه عوض شد و به جای دکتر پیگنیرِ مهربان، دکتر دوفائو آمد که بسیار سرد و سختگیر بود و هرگز علاقه‌ای به الفبای نقطه‌ای نداشت... دکتر دوفائو الفبای لوییس را ممنوع کرد، ولی بچه‌ها هر فرصت و جای خلوتی که گیر می‌آوردند، به تمرین و نوشتن با آن می‌پرداختند. در سال 1844 مدرسه تغییر مکان داد و در مراسم افتتاح مدرسة جدید، لوییس به معرفی الفبای نقطه‌ای خود پرداخت و این برنامه‌ای بود که دکتر دوفائو تدارک دیده بود؛ چون احساس کرد دیگر نمی‌تواند جلوی الفبای نقطه‌ای بایستد. در آن مراسم پس از برخوردها و امتحانهای زیاد، سرانجام حضار قانع شدند که الفبای او ترفند و حُقه نیست و این آغاز پیروزی لوییس بود.

در دسامبر 1851، مجدداً بیماری لوییس بازگشت و این بار بسیار قوی‌تر و سخت‌تر. در سال بعد لوییس چشم از جهان فرو بست و خبر مرگش در هیچ روزنامه‌ای چاپ نشد. شش سال بعد از مرگ او، اولین مدرسه مخصوص نابینایان از الفبای او استفاده کرد و سی سال بعد، تقریباً همه مدارس خاص نابینایان در اروپا تغییراتی در آن دادند. در سال 1887 در زادگاه لوییس، بنای یادگاری خاصی به نام او تأسیس کردند و در سال 1952 یعنی صد سال بعد از مرگش، روزنامه‌های مختلف به تفصیل دربارة او مطلب نوشتند و جسدش به قبرستان مخصوص نوابغ و بزرگان تاریخ در پاریس منتقل شد. در مراسم حمل تابوت او، تعداد زیادی از مشهورترین مردم جهان قدم برداشتند، از جمله رئیس‌جمهوری فرانسه و هلن کلر؛ ولی به دنبال این افراد مهم، کسانی می‌آمدند که همیشه اهمیت زیادی برای لوییس قائل خواهند بود: خیل انسانهای نابینا؛ آنها که لوییس با نبوغ و اختراع الفبای خود [با نقطه]، به تاریکی دیده‌هایشان روشنی بخشیده بود.53 و در پایان باید گفت:

کثرت موج تو را در غلط انداخته است
ور نه در سینة دریا گهر راز یکی است

 

پی‌نوشتها:

1. سلطانعلی مشهدی، سراط‌السطور، از تذکره الخطاطین میرزای سنگلاخ، ص7

2. سیدجعفر سجادی، اصطلاحات عرفانی، کتابخانه طهوری ـ تهران، چاپ سوم، 1362، ص472

3. همان

4. محیی‌الدین بن عربی، فصوص‌الحکم، نص شعیبی «حاشیه و تعلیقات گلشن راز ص49 صمد موحد»

5. ابوریحان بیرونی، همان، ماللهند، حیدرآباد، 1958، ص23

6. شیخ محمود شبستری، گلشن راز، باهتمام صمد موحد، کتابخانه طهوری، چاپ اول، تهران، 1368، ص73

7. ابن‌سینا، الاشارات و التنبیهات، «ترجمۀ قدیم»، به تصحیح سیدحسن مشکان طبسی، ص26

8. محمّد لاهیجی، مفاتیح‌الاعجاز فی شرح گلشن راز، مقدمۀ کیوان سمیعی، چاپ اول، انتشارات محمودی، تهران، ص123

9. این نکته قابل توجه است که اکثر اصطلاحات خوشنویسی با اصطلاحات عرفانی یکی است که در این بحث بسیاری از آنها را می‌بینم که شاهد پیوند عمیق این دو امر است و جای بسی تأمل است که در جای خود بدان خواهیم پرداخت.

10. توئی در دور هستی جزو اسفل/ توئی با نقطۀ وحدت مقابل (گلشن راز ص89)

11. محمد لاهیجی، همان، ص251؛ شیخ محمود شبستری، همان، ص80
13. محمد لاهیجی، ص19
14. سیدجعفر سجادی، ص261
15. شیخ محمود شبستری، همان، ص75
16. «پس به من گردش می‌کند افلاک و باید تعجب کنی از قطب آن افلاک که محیط بر آن افلاک است و حال آنکه قطب نقطۀ مرکز است که دایره بر آن محیط گردد نه آنکه قطب محیط باشد.»
17. محمد لاهیجی، همان، ص170
18. شیخ شبستری، همان، ص73
19. زمین و آسمان گنجایش مرا ندارند، ولی دل بندۀ مؤمن پرهیزگار گنجایش مرا دارد.
20. محمد لاهیجی، همان، ص118
21ـ علی‌اکبر دلفی، تصویر عدد در آئینه عرفان، ص15
22ـ امام خمینی، پرواز در ملکوت، تهران، ج2، ص155
23ـ اعیان ثابته بوی وجود را استشمام نمی‌کنند.
24 محمدحسین فاضل تونی، تعلیقه بر فصوص محیی‌الدین‌ بن عربی، با مقدمۀ بدیع‌الزمان فروزانفر، ص79 80

25 فضل‌الله بن عبدالرحیم حسینی متخلص به نعیمی، متولد 740، مدت 27 سال در نجف مجاور بود و استرآباد وطن معنوی اوست که کتابهای نثر خود را به لهجه آن نگاشته. . . پس از طی مراحل و سیر جریانهای پرنشیب و فراز به دست میرانشاه به سال 804 کشته شد. محمود پسیخانیان از طرفداران فضل‌الله نعیمی به سال 800 هجری از حروفیه جدا می‌شود و فرقه پسیخانیان را به‌وجود می‌آورد که عقیده آنها بر اساس «خاک اصل و نقطه هر چیز» استوار است؛ کیهان هنر و اندیشه، 7 دی 1356

26 شرح جاودان، ص 28ب، تشیع و تصوف، صص 208، 209

27ـ جاودان کبیر، ص 49 ، ب همان مأخذ، صص 208، 209

28ـ «طبری» 1/1271؛ «امتاع‌‌الاسماع» مقریزی 1/501، باید دانست که چون پیمان «عدم تعرض» مسلمین با مشرکین به وسیله علی(ع) بسته شده بود، به همین لحاظ جهت اعلام پایان آن پیمان، پیغمبر(ص)، علی(ع) را فرستاد. («مسند ابن حنبل» 1/3 و «مسند ترمذی» ذیل تفسیر سوره توبه» همان مأخذ، صص 208، 209

29ـ جاودان کبیر، / ص49 ب، همان مآخذ، صص 208، 209

30ـ استوارنامه، ص5الف، همان مآخذ، صص 208، 209

31ـ علم نقطه‌ای بیش نیست، جاهلان آن را تفصیلات داده‌اند.

32ـ کامل مصطفی شیبی، تشیع و تصوف، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، امیرکبیر، تهران 1359، ص208ـ210

33ـ نورالدین مدرسی چهاردهی، سیری در تصوف، ص 148

34ـ محمدرضا شفیعی کدکنی، صــورخیال در شــعر فــارسی، ص371

35 ـ محمدتقی جعفری، تفسیر مثنوی، ج8، ص429

36ـ همان، ج12، ص614

37ـ همان، ج2، ص 648

38ـ شیخ شبستری، همان، ص 73

39ـ بهاءالدین خرمشاهی، حافظ‌نامه، ج1، ص 453

40ـ از واحدی منقول است که خواجه حافظ شیرازی نیز این کیش «نقطوی» داشته و چون محمود بسیار بر ساحل ارس بود، خواجه فرمود: ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس/بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس (دبستان‌المذاهب، ص227) البته این سخن اساسی ندارد؛ زیرا خاکسارها نیز با استناد به بیت زیر خواجه را خاکسار می‌دانند: ای آن که ره به مشرب مقصود برده‌ای/ زین بحر قطره‌ای به من خاکسار بخش!

41ـ سیدعمادالدین نسیمی از معاصران خواجه حافظ و از مبلغان حروفیه در شام مقتول گردید. برای احوالش ر.ک به مقدمه دیوان نسیمی به اهتمام حمید محمدزاده، نشر 1972 باکو.

42ـ آن ماری شیمل، خوشنویسی و فرهنگ اسلامی، ترجمه دکتر اسدالله آزاد، چاپ اول، انتشارات آستان قدس، تهران 1368، ص142

43ـ در همان کتاب، ص114 به نقل از تحفه الخطاطین، ص 5 می‌نویسد: «الف و میم در سراسر سنت شعری و عرفانی جلوه می‌نماید، در حالی که از «باء» دومین حرف الفبا این همه یاد نمی‌شود، گاه آن را چون حرفی فروتن در برابر الف متکبر قرار می‌دهند و با داشتن تنها یک نقطه، دلی بی‌ادعا و شکسته را می‌نمایاند.» در صورتی که باتوجه به آنچه در این گفتار آمده حرفی که بیشتر موردتوجه عرفاست، «با» می‌باشد و بر سر «نقطه» آن داستانهاست.

44ـ عبدالرحمن جامی، تحفه‌الاحرار، ص368

45ـ وحدت کرمانشاهی، دیوان شعر، به خط سیدحسن میرخانی

46 مجله ادبستان، ش 1، س اول، دی ماه 1368، ص17

47ـ مختاری، خودآموز موسیقی، صص 18 19 «فرهنگ معین»

48ـ نظری به موسیقی، ص33

49ـ فرهنگ معین

50 ـ همان

51 ابوریحان محمدبن احمد بیرونی خوارزمی، التفهیم لاوایل صناعه التنجیم، به اهتمام جلال‌الدین همایی، ص6، در هندسه.

52 ـ صمد موحد، مقدمه گلشن راز، ص45

53ـ رشد جوان، س پنجم، ش 9، ص23 24

54. لغتنامه دهخدا از دیگر مآخذ این نوشتار بوده است.