نام‌آوران ایرانی

چهره حافظ در آیینه دیوان او

برگرفته از روزنامه اطلاعات

دکتر سید علی موسوی گرمارودی


چهره حافظ، زندگی خصوصی و احوال شخصی و خلاصه زندگینامه او (از افسانه‌ها که بگذریم) تقریباً کاملاً ناشناخته مانده است.  شمس‌الدین محمد حافظ شیرازی اوایل قرن هشتم به اغلب احتمال در شیراز به دنیا آمده و در 792ق در همین شهر از دنیا رفته است. روشن‌ترین چیزی که در مورد او می‌دانیم، تقریباً همین است! خود (در بیت چهارم از غزل 428)1 می‌گوید:

وجود ما معمایی است حافظ
که تحقیقش فسون است و فسانه!

این بیت در مورد زندگی وی نیز صادق به نظر می‌رسد. دکتر قاسم غنی در یادداشتهای خود از قطعه «خسروا دادگرا شیردلا بحر کفا» که حافظ آن را خطاب به مسعود شاه (مقتول در 19 رمضان 743 ) سروده، استنباط می‌کند که دوره شاعری خواجه، قریب پنجاه سال بوده است. بنابراین کمتر از هفتاد و پنج سال عمر برای او نباید فرض کرد؛ یعنی تاریخ تولد او بین 715 تا 720 است.

البته کلیاتی که میان هم شاعران قدیم در هر عصرمشترک بوده است،می توان در باره حافظ هم گفت. هر شاعر در قدیم می‌بایست از علوم و فنون و هنرهای عصر خویش،آگاهی می‌داشت. با ورق زدنی در دیوان شاعران قدیم، از فردوسی تا خاقانی (که دیوان اورا دانشنامه‌ای از دانشهای عصر وی می‌توان دانست) و ناصر خسرو و سنایی و سعدی و نیز حافظ و امثال آنان، به انبوهی از اصطلاحات علوم و فنون بر می‌خوریم از: کلام، ملل و نحل، حکمت، حدیث، فقه، تفسیر، تجوید، هیئت، حساب و هندسه، اسطرلاب، کیمیا، طب، داروشناسی، گیاه شناسی، تعبیر خواب، انساب، اسب‌سواری، معماری، خط و خوشنویسی، نقاشی، کشاورزی، کان شناسی، تجلید کتاب، کاغذ و مرکب سازی و دانشهای نظامی عصر تا علوم خاص ادبی در زبان فارسی و عربی از: صرف و نحو و معانی وبیان و نقد شعر و امثال سائره و لغت و عروض و بدیع و قافیه ونیز شناخت شعر و احوال شاعران پیشین و...‏

در شاهنامه فردوسی رودابه ـ مادر رستم ـ هنگام آبستنی، نزد مادر خود از سنگینی و غیر طبیعی بودن وزن بچه شکوه می‌کند وسپس هنگام زادن چون نمی‌تواند او را بزاید، به پیشنهاد سیمرغ به طریق رستمینه (= سزارین)2 کودک را به دنیا می‌آورند:‏

... بسی برنیامد بر این روزگار
که آزاده سرو اندر آمد به بار

چنین تا گه زادن آمد فراز
‏ به خواب و به آرام بودش نیاز

چنان بد که یک روز ازو رفت هوش
از ایوان دستان برآمد خروش

به بالین رودابه شد زال زر
پر از آب رخسار و خسته جگر

یکی مجمر آورد و آتش فروخت
وزان پرّ سیمرغ، لختی بسوخت

هم اندر زمان تیره‌گون شد هوا
‏ پدید آمد آن مرغ فرمان‌روا

چنین گفت با زال کاین غم چراست؟
به چشم هژبر اندرون، نم چراست؟

بیاور یکی خنجر آبگون
‏یکی مرد بینادل پرفسون

نخستین همی ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن

بکافد تهیگاه سرو سهی
نباشد مر اورا ز درد آگهی

وزو بچّة شیر بیرون کشد
همه پهلوی ماه در خون کشد

وز آن پس بدوزد کجا کرد چاک
‏ز دل دور کن ترس و تیمار و باک

گیاهی که گویمْت با شیر و مشک
بکوب و بکن هرسه در سایه خشک

بساو و برآلای بر خستگیش3
ببینی همان روز پیوستگیش

بیامد یکی موبدی چربدست
مر آن ماهرخ را به می‌کرد مست

بکافید بی رنج پهلوی ماه
بتابید مر بچه را سر ز راه

چنان بی گزندش برون آورید
که کس در جهان این شگفتی ندید

همان دردگاهش فرو دوختند
به دارو همه درد بسپوختند4

برخی از منتقدان معاصر، منکر وسعت هر یک از این علوم در قدیم شده و گفته‌اند:‏ ‏«...علوم قدیمه، دائره‌ای محدود داشته است و هر کس که به دنبال آموختن می‌رفت، پس از فرا گرفتن خواندن، نوشتن، قرآن و قواعد صرف و نحو عربی، به آموختن سایر علوم می‌پرداخت که محدود به مبانی کلام، شعر و عروض، جبر و هندسه، ریاضیات،فلسفه و منطق و جدل،طب و گیاه شناسی، جغرافیا و تاریخ (ملل و نحل)، کیمیا و لیمیا و در نهایت کف‌شناسی و ستاره‌شناسی و نجوم بوده و هیچ یک از علوم فوق، گستردگی و قواعد و فرضیه‌های علمی امروز را نداشته است و حتی کسانی نظیر علامه محمود آملی5 می‌توانستند همه علوم زمان خود را در کتابی مانند«نفائس الفنون» گرد آورند...»6

وسعت علوم و فنون امروز، بی شک با گذشته قابل قیاس نیست؛ اما در قدیم چنان هم نبوده است که یک تن می‌توانست به تمام علوم عصر خود،احاطه یابد. قرون 4 و 5 هجری قمری درخشانترین دوره گسترش علوم اسلامی در کشور ما بود؛7 اما از قرون بعدهم تا قرن هشتم خاصه در تاریخ و تفسیر و علوم ادبی وهنرهای زیبا آثار بسیار برجسته‌ای بر جای مانده است.‏

کتاب«نفائس الفنون» اگرچه در بر دارندة همه علوم عصر (با همه مباحث هریک از آن علوم) نیست، اما این کتاب و پیش از آن، (در قرن ششم) کتاب «ستینی فخر رازی»8 را می‌توان زمینه دانشنامه‌نویسی در ایران دانست. این کتب در زبان فارسی، در واقع فهرست علوم عصر بوده‌اند؛ چنان که کتاب الفهرست ابن الندیم 9 در زبان عربی، فهرست اسامی همه کتابهای تا عصر مؤلف خویش است.‏

‏ به هر روی، به مقتضای شیوه آموزش در قدیم، هرکس که در صدد آموختن بر می‌آمد، (ازجمله شاعر)، اغلب دانشها و فنون عصر خود را می‌آموخت.‏اگر بخواهیم به زمان حافظ نزدیکتر شویم، خوشبختانه در قرن هشتم،ابن خلدون،10 راهنما و رهنمون ما به این شیوه است. او ضمن تصویر شیوه تدریس در مناطق مختلف جهان اسلام، در مورد ایران در قرن هشتم هجری قمری، چنین می‌گوید: «...ایرانیان از مجموعه مواد و منابع آموزشی استفاده می‌کردند؛ چنان که آموزش قرآن را با آموزش علوم و و هنر‌ها می‌آمیختند. جوانان با قوانین دانش، آشنا می‌شدند و آموزش خط، خود مکاتبی جدا و استادانی دیگر داشت...»11

ابن خلدون طبقه بندی علوم را در جهان اسلام در قرن هشتم چنین می‌نگارد: «...علوم عقلی: منطق و علوم طبیعی (پزشکی،کشاورزی،علوم مابعد الطبیعی،علم مقادیر)؛ علوم نقلی: علم قرآن و تفسیر و قرائت،علم رجال، علم کلام، علم فقه، علم تصوف و علم زبان عربی...»12 ‏

خطه فارس، به ویژه شیراز، از یک قرن پیش از قرن هشتم که ابن خلدون محیط علمی آن را تصویر می‌کند، یعنی بعد از هجوم مغول و از قرن هفتم، «محطّ رحال رجال علم» شده بود و از نواحی مختلف بدان روی آورده بودند.‏شمس قیس رازی مؤلف کتاب نفیس المعجم فی معاییر اشعار العجم در حدود 623 به فارس رفت. در قرن هشتم،«...شاه شجاع در شیراز، مدرسه دار الشفاء را ساخت و میر سید شریف جرجانی، مؤلف کتابهای صرف و نحو و منطق را، به سمت مدرسی، منصوب کرد و خود وی در مجلس درس معین الدین یزدی،13 مؤلف کتاب مواهب الهی در تاریخ خاندان مظفری، حضور می‌یافت.»14

در همین قرن هشتم که سخن از علوم متداول و رونق تدریس و تدرس در آن رفت، اگر نگاهی به دیوان شعر شاعرشاعران همه اعصار ـ حافظ ـ بیفکنیم، در تمام حدود 500 غزل دیوان او(چه در غزلهای جوششی و چه درغزل‌های کوششی) نشانه‌های احاطه وی به علوم و معارف عصر وی را به روشنی، مشاهده می‌کنیم.‏

علامه محمد قزوینی در مقدمه هماره خواندنی و عالمانه خویش بر دیوان حافظ ـ که بعد از مقدمه محمد گلندام، جامع دیوان، مهمترین و به یاد ماندنی‌ترین است، به هنگام تحلیل و بر رسی نسخه نفیسی متعلق به مرحوم محمد نخجوانی و القابی که کاتب آن نسخه برای حافظ نوشته، در صفحات«غب» و«عج» می‌گوید: «از القاب و نعوتی که این کاتب بسیار نزدیک به عصر خواجه ـ وشاید معاصر خواجه ـ در حق او نگاشته، یعنی: المولی العالم الفاضل، ملک القراء و افضل المتأخرین، بدون اینکه هیچ عبارت دیگر، دال بر اینکه وی از مشاهیر عرفا و صوفیه عصر خود بوده (نظیر: قطب السالکین،فخر المتألهین، ذخرالاولیاء، شمس العرفاء، عارف معارف لاریبی، واقف مواقف اسرار غیبی و امثال ذلک که در نسخ جدیده معمولاً بر اسم او، می‌افزایند ) در حق او استعمال کرده باشد؛ شاید بتوان استنباط کرد که خواجه در عصر خود بیشتر از زمره علما و فضلا و دانشمندان، به قلم می‌رفته تا از فرقه عرفا و صوفیه یعنی جنبه علم و فضل و ادب او بر جنبه عرفان و تصوف او غلبه داشته ؛ و علاوه بر این از لغت «ملک القراء» که کاتب در حق او استعمال کرده، به نحو وضوح، معلوم می‌شود که خواجه از معاریف قرّای عصر خود محسوب می‌شده و به همین سمت مخصوصاً در زمان خود، مشهور بوده و این بیت او که گوید:

عشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت

و امثال این بیت که در دیوان او فراوان است، به کلی درحق اوصادق وبه هیچ وجه این گونه تصریحات او از قبیل اغراق و مبالغه شاعرانه نبوده وتخلص«حافظ» یعنی حافظ قرآن، به کلی اسم بامسمی و صفت بارزه او بوده است...»15

از آنجا که حافظ، علاوه بر آنچه علامه قزوینی در بالا برشمرده، به چندین هنر دیگر نیز آراسته است، در اینجا و پیش از ورود به بحث اصلی، به برخی دیگر از آگاهیها و دستاورد‌های او از دانشهای عصر، به تفاریق اشاره خواهیم کرد:

عربی‌دانی

گرایش شعر گفتن به زبان عربی که در چهارم و پنجم هجری قمری در میان ایرانیان با ابوالفتح بستی ابن عمید و پسرش و صاحب بن عبّاد و برخی شاهزادگان آل بویه چون ابوالعباس خسرو فیروز پسر رکن الدوله و چند و چندین تن دیگر مانند آنان، به اوج رسیده بود؛ در قرن هشتم، از میان برخاسته و تا حد تفنن و یا سرودن ملمعات، فروکش کرده بود؛ اما سنت عربی‌دانی و عربی‌خوانی و گاهی عربی‌نویسی به نثر، همچنان در این قرن به قوت خود باقی بود.

گواه این مدعا، عربی بودن بخش اعظم جُنگی است که عده‌ای آن را در سال 782 (ده سال پیش از وفات حافظ) برای تاج‌الدین احمد وزیر به وجود آورده بودند. نام اصلی این کتاب نفیس و نادر«کنز الجواهر من لطائف الاکابر» و مشهور به «بیاض تاج الدین احمد» و در آن است «آثاری از بزرگان علم و ادب ایران در قرن هشتم به خط خودشان از قبیل:‏ میر سید شریف جرجانی، معین الدین جنید واعظ، قطب‌الدین فالی، شرف‌الدین قیری، عمادالدین قزوینی، غیاث‌الدین لطف‌الله ابرقویی وغیاث‌الدین منصور و...‏‏(حاوی ) منشآت جلال‌الدین فریدون عکاشه، و رساله ربیعه، هم ازاو در ستایش جلال‌الدین مسعود اینجو و فتحنامه اصفهان مورخ 768 از جمال‌الدین حاجی منشی و شعرهای ابوسعید بهادر و عز الدین مطهر و شاه شجاع و غزل‌هایی از خواجه حافظ که در عهد خود او در این کتاب نوشته شده...» 16

حتی مقدمه این کتاب نفیس که 79 تن از بزرگان همزمان حافظ، به خط خود، از خویش یا از دیگران، در آن مطلب نوشته‌اند ؛ به زبان عربی است:‏ «...و لما کان غرائز الجواهر المنتظمه فی هذا العقد من اصداف اکابرالاعیان واعیان الاکابر، و سم بکنز الجواهر من لطائف الاکابر، مطابقهً بین اسمه و مسماه و لفظه و فحواه...»17 یعنی: از آنجا که مرواریدهای درخشان نظم یافته در این گردنبند

(= این بیاض) از صدف (ذهن و فکر) بزرگان متشخص ومتشخصان بزرگ(برآمده) است،«گنجینه گوهر لطیفه‌های بزرگان» نامیده شد تا میان اسم و مسما و لفظ و محتوا، همگونی باشد.‏

نه تنها مقدمه، بلکه بیشتر مطالب متن هم به زبان عربی است. بی سبب نیست حافظ که هنگام نوشته شدن این بیاض زنده بود، می‌فرماید:‏

اگرچه عرض ادب پیش یار بی ادبی است ‏
‏ زبان خموش، ولیکن دهان پر از عربی است

از نشانه‌های دهان پر از عربی وی، شعر‌های ملمع (فارسی ـ عربی) اوست. ملمع، در لغت به اسب ابرش یا هرچیز دیگر که در آن خالها و لکه‌هایی، مخالف رنگ اصلی باشد، گفته می‌شود. و در اصطلاح، شعری است که ابیات یا مصراعهایی دارد به غیر زبانی که شعر در آن سروده شده ودر پاکستان به آن«ریخته» گویند.‏

 

ملمع، در لغت به اسب ابرش یا هرچیز دیگر که در آن خالها و لکه‌هایی، مخالف رنگ اصلی باشد، گفته می‌شود. و در اصطلاح، شعری است که ابیات یا مصراعهایی دارد به غیر زبانی که شعر در آن سروده شده ودر پاکستان به آن«ریخته» گویند.‏ ملمعات حافظ را به 4دسته، تقسیم می‌توان کرد:‏

ـ دسته‏‌ای که مصراع اول بیت، عربی است (9 مورد)

ـ دسته‏‌ای که مصراع دوم بیت، عربی است (41 مورد)

ـ دسته‏‌ای که هر دو مصراع، عربی است( 21 مورد)‏

ـ دسته‏‌ای که مصراع اول یا دوم یا هردو، به لهجه شیرازی عهد حافظ است(روی هم4 مورد)‏

و اگر مواردی را که در آن، آیه‌ای قرآنی یا عبارت یا مثلی عربی، با صنعت اقتباس یا تضمین یا تلمیح یا ارسال مثل،گنجانده شده، (و جمعاً 7 مورد است) تسامحاً در ردیف ملمعات به حساب آوریم، و به موارد یادشده در بالا، بیفزاییم،جمع ابیات ملمعی که در متن دیوان حافظ (تصحیح قزوبنی ـ غنی) به کار رفته، 82 مورد خواهد شد.

ابیاتی که این 7 مورد اخیر در آنها آمده، عبارتند از:‏

ـ چشم‏ حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت

شیوه «جنات تجری تحتها الانهار»18 داشت ‏

ـ مگر وقت‏ وفا پروردن آمد

که فالم لا تذرنی فرداً 19آمد

ـ هر‏ نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل

هر کو‏ شنید، گفتا: لله درّ قائل20

ـ خاکیان‏ بی بهره‌اند از جرعة «کاس‌الکرام»21

این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده‌اند

ـ زمانه‏ هیچ نبخشد که باز نستاند

مجو‏ ز سفله مروت که شیئه لاشئ ‏

ـ بخیل‏ بوی خدا نشنود، بیا حافظ

پیاله‏ گیر و کرم ورز والضمان علیّ

ـ به‏ صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می

علاج‏ کی کنمت؟ آخر الدواء، الکی

در این هفت مورد، حافظ در بیت اول و دوم، بخشی از دو آیه قرآنی را با صنعت اقتباس ودر بیت سوم و پنجم وششم وهفتم، چهار عبارت و مثل عربی را با صنعت ارسال مثل و در بیت چهارم، بخشی از یک مصراع بسیار مشهور عربی را به تلمیح یا به تضمین به کار برده است.22 علامه قزوینی در مجله یادگار (ش 5تا 9، از سال اول) جمعاً به 9 مورد از مآخذ تضمین‌های عربی شعر حافظ اشاره کرده است.‏ غیر از عربی‌دانی، در زمینه آگاهی حافظ از علوم متداول عصرهم در دیوان حافظ، نمونه‌های فراوان می‌توان به دست داد؛ مثلا در علم طب در غزل زیر، اصطلاحات علم طب را برجسته کرده‌ام ودر گیومه نهاده‌ام:

فاتحه‌ای چو آمدی، بر سر« خسته»ای بخوان

لب بگشا که می‌دهد، «لعل» لبت به مرده جان

آن که «به پرسش آمد» و فاتحه خواند و می‌رود

گو نفسی که روح را می‌کنم از پی‌اش روان

‏‌ای که«طبیب»«خسته»‌ای،«روی زبان من ببین»!

کاین دم ودود سینه‌ام،«بار» دل است بر«زبان»‏

گرچه «تب، استخوان» من کرد ز مهر گرم و رفت

همچو تبم نمی‌رود آتش مهر، از استخوان

«حال» دلم ز خال تو، هست در آتشش وطن

‏ چشمم از آن دو چشم تو« خسته» شده ست و «ناتوان»‏

«بازنشان حرارتم ز آب» دو دیده و «ببین

نبض» مرا که می‌دهد هیچ ز زندگی نشان؟

‏آن که مدام شیشه‌ام از پی عیش داده است

«شیشه‌ام از چه می‌برد پیش طبیب» هر زمان

حافظ، از آب زندگی، شعر تو«داد شربتم»

ترک طبیب کن، بیا«نسخه شربتم بخوان»‏

‏ در این غزل 8 بیتی دست کم 12 اصطلاح طبی روزگار شاعر به کار رفته است: در بیت اول، کلمه خسته، هم به معنی زخمی وهم دردمند و بیمار است. و البته به رسم قدیم بر سر بیمار تیمناً و به قصد بهبود وی، سوره فاتحه می‌خواندند. دویست و‌اند سال قبل از زمان حافظ، نظامی عروضی در چهار مقاله می‌نویسد: «سوره فاتحه بخواندم و از آن جانب بدمیدم...(بیمار) راحت یافت.»23

در مصراع دوم از همین بیت اول، لعل را به صورت اضافه صفت به موصوف، برای لب به کار برده؛ ولی در آخر مصراع وقتی اشاره می‌کند که به مرده جان می‌بخشد، تلویحاً به خواص طبی آن اشاره دارد. دکتر ابراهیم استاجی در کتاب خود «مجری مرصع» می‌گوید: «کاربرد دیگری که برای لعل ذکر شده است، استفاده از آن در طب می‌باشد.سپس از قول خواجه نصیر طوسی در تنسوخ نامه ایلخانی می‌نویسد:‏ ‏«مزاج لعل،گرم و خشک است و از آن در ترکیب مفرحها استفاده می‌کرده‌اند، چنان که اگر لعل را مصول24 کنند و با نبات و گلاب به کسی دهند تا بخورد، رنگ روی او سرخ گرداند و زردی ببرد و فرح آورد. بر جمله خاصیت او به خاصیت یاقوت، نزدیک یافته‌اند...»25

اشارات دیگر در مصراعها و ابیات دیگر روشن است: پرسش ( = عیادت ) در بیت دوم و طبیب و روی زبان و بار زبان دیدن در بیت سوم و بازنشاندن (= پایین آوردن) گرمی تب و دیدن نبض و شیشه نزد طبیب بردن و شربت دادن و نسخه خواندن در ابیات بعد.‏ کم کم وارد بحث اصلی می‌شویم:

شیراز در روزگار کودکی حافظ، مهد علم و فرهنگ بوده است.جان لیمبرت در کتاب«شیراز در روزگار حافظ» به نقل از کتابهایی چون شدّالازار و شیرازنامه وتاریخ وصّاف و سفرنامه ابن بطوطه و نظام التواریخ و تاریخ جدید یزد، سی مدرسه را با اسم ورسم نام می‌برد و می‌نویسد:«...در سده هشتم هجری،(14 میلادی) شیراز صاحب مدارس دینی متعدد بود که از آن میان حتی یکی به جانمانده است.»26

‏ استاد خرمشاهی، در صفحه 18 کتاب«حافظ» (با حافظ‌نامه ایشان اشتباه نشود) می‌نویسد که:«هیچ کتاب مفرد و مستقلی نداریم که حیات فرهنگی شیراز را در قرن هشتم هجری توصیف کند، ولی از اشارات کوتاه بسیاری کتابها برمی‌آید که به واقع شیراز، کانون مهم فرهنگی ایران و جهان اسلام در قرن هشتم هجری و دارالعلوم بوده است...»

در چنین محیطی شاید حافظ، در زمره کودکانی بود که در دارالقرآن‌ها یا در مکتب‌ها، به آموختن و حفظ قرآن می‌پرداخته‌اند. ظاهرا او نخست به حفظ قرآن و سپس در مدارس شیراز، به تحصیل علوم متداول عصر مشغول شده است.

در جوشش یا قریحه شعری نبوغ دارد، در کوشش و اکتساب هم از تمام علوم عصر خویش از قرآن‌شناسی، قرائت‌شناسی قرآن و تفسیر و کلام و فقه و علم‌الادیان و منطق و فلسفه تا علوم ادبی چون صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع و نقدالشعر و عروض و حتی برخی از علوم متداول عصر مثل نجوم و هیأت و علم‌الابدان و تاریخ و سیره و نیز از شعر شاعران عرب‌زبان و فارسی‌زبان پیش از خود و همزمان خود، به شهادت دیوانش آگاهی تخصصی دارد.

الگوی آغازین و افق دید او در شعر، سخن سعدی است. این مسأله، بسیار مهم است که شاعر، هنگامی که چشم باز می‌کند، کدام چشم‌انداز را پیش‌رو داشته باشد. سعدی حداکثر سی‌سال پیش از تولد حافظ، در شیراز، از دنیا رفته و بی‌گمان، در محیط ادبی شیراز، آثار او در دسترس همگان بوده است. علاوه بر این، حافظ اگر شیخ محمود شبستری (درگذشتة 720) و نزاری قهستانی (د721) و امیر خسرو دهلوی (د 725) را درک نکرده باشد، اما مسلماً با بزرگانی که نام می‌برم همزمان است و برخی از آنان یا دست‌کم آثار آنان را دیده بوده است: علاءالدوله سمنانی، اوحدی مراغه‌ای، شیخ‌الاسلام امین‌الدین بلیانی، رکن‌الدین صاین شاعر مداح شاه شجاع، ابن‌یمین فریومدی، عبید زاکانی، قوم‌الدین عبدالله از استادهای خود حافظ، عماد فقیه، ناصر بخاری، سلمان ساوجی، میرسید شریف جرجانی، جنید شیرازی، عماد‌الدین عربشاه، قاضی عضد‌الدین ایجی، قطب‌الدین محمد فالی، شرف‌الدین زاهد قیری، غیاث‌الدین لطف‌الله ابرقوهی، حمدالله مستوفی قزوینی و بسیار کسان دیگر.

یکی از بهترین منابع در این زمینه چنان که قبلا هم اشاره کردم،«بیاض تاج‌الدین احمد» است که در آن از بسیاری از دانشمندان همزمان حافظ (برخی به خط خود) مطلبی آمده است.27

اوضاع سیاسی و اجتماعی

اوضاع سیاسی و اجتماعی هم با همه آشفتگی برای حافظ، محک درون و صیقل روح زلال وی و زمینه مبارزه بوده است.‏ در این ایام در ایران، بلکه در جهان اسلام، ملوک‌الطوایف حکومت داشتند: آل جلایر یا ایلکانیان، سربداران، آل کورت، آل چوپان، آل اینجو و آل مظفر.‏

حافظ، کودکی، جوانی و میانسالی را در دوره آل اینجو که از 703 تا 758 در شیراز، بر فارس حکومت می‌کردند، به ویژه با مسعود شاه و شاه ابواسحاق گذرانده است و بقیه عمر را با شاهان آل مظفر.‏ در دیوان حافظ، قصاید و غزلهایی در مدح شاهان اینجو و آل مظفر و برخی وزیران آنان موجود است.

***

آنچه تا اینجا گفتیم، یادآوری این نکته بود که در محیط فرهنگی شیراز، اشخاص و حتی اوضاع، همه و همه اسباب بزرگی او را در شعر فراهم می‌آورد.‏ در زمینه جان و جوهر و درون و گوهر شعر او، تنها یادآور می‌شوم که حافظ تا چشم باز کرده، قرآن را پیش‌رو داشته است. در کودکی، الفاظ آن را از بر کرده و در سینه انباشته، سپس هر چه چراغ عمر و عقل و درک او بیشتر سر کشیده، معانی قرآن بر او مکشوف‌تر شده است. به عبارت دیگر، در کودکی سواد قرآنی آموخته است و از آن پس به تدریج فرهنگ قرآنی. به همین روی با قاطعیت می‌توان گفت، شعر حافظ از شعر نابغه پیش از او سعدی معناگراتر است.‏

انس دائم با الفاظ و معانی قرآن، علاوه بر آنکه موجب والایی لفظ و معنای شعر او شده، به روح و روحیه او، شکوه و فخامت و وقاری ویژه می‌دهد و از او انسانی بلندنظر می‌سازد که هیچ‌گاه دغدغه‌های حقیر ندارد. نیلوفر مرداب نیست، سرو سرافراز و شیر آفتاب است. مرغ باغ ملکوت و طایر قدس است. متواضع و خاکی است؛ اما خاک‌آلوده و از عالم خاک نیست. اگر گدای میکده است، ناز بر فلک و حکم بر ستاره دارد. چرخ را اگر بر غیر مراد او بگردد، بر هم می‌زند و غزاله خورشید، صید لاغر اوست.‏

خوب، در مورد چنین کسی، چندان غبنی هم نخواهد بود اگر از احوال شخصی او چیز زیادی ندانیم؛ ولی آنچه مستقیماً یا با قراین عقلی و نقلی از دیوان او یا از کتب مؤلفان هم‌دوره او در احوال یا تمایلات شخصی وی بر‌می‌آید، بی‌هیچ ترتیبی و آدابی نقل می‌کنم:

سوگ فرزند

‏ـ مورد اول سوگ فرزند اوست. غزل 134 بی‌گمان در سوگ فرزند اوست، به ویژه این دو بیت در این غزل، به این مطلب تصریح دارد:

قره‌العین من آن میوه دل، یادش باد ‏
‏ که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد

آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ ‏
در لحد، ماه کمان‌ابروی من منزل کرد‏

شاید از تعبیر کمان ابرو، بتوان احتمال داد که این فرزند از دست رفته دختر بوده است. هر چند در بخش قطعات آخر دیوان، در قطعه‌ای می‌گوید:

دلا، دیدی که آن فرزانه فرزند ‏
چه دید اندر خم این طاق رنگین

به جای لوح سیمین در کنارش ‏
‏ فلک بر سر نهادش لوح سنگین‏

که اگر در سوگ همین فرزند باشد، احتمالاً ذکور بودن او را تقویت می‌کند؛ زیرا در قرن هشتم امکان درس خواندن و به خصوص مکتب رفتن و لوح سیمین داشتن برای دختران کمتر فراهم بوده است.

از قطعه‌ای دیگر اگر مربوط به همین فرزند باشد، تاریخ فوت او یعنی سال 772 به دست می‌آید که بیست سال پیش از وفات خود حافظ روی داده:

آن میوه بهشتی کآمد به دستت‌ای جان
در دل چرا نکشتی، از دست چون بهشتی

تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجمله‌اش فرو خوان از «میوه بهشتی»

شادروان دکتر غنی در یادداشتهای خود، این قطعه را بدون هیچ مدرکی مربوط به«یکی از نزدیکان حافظ» می‌داند نه فرزند او.‏

ـ در بیت هفتم غزل 54 به مطلع: «ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است» می‌گوید:

از آن دمی که ز چشمم برفت «رود» عزیز
کنار دامن من همچو رود جیحون است‏

اما هیچ مشخص نیست که این بیت در این غزل اشاره به داغ همان فرزند در غزل 134 دارد یا مربوط به فرزندی دیگر است. شاید تنها دلتنگی ساده‌ای برای فرزندی است که به سفر رفته بوده.

به هر روی، بی‌گمان کلمه«رود» به معنی فرزند است، در غزل 404 بیت 5 هم می‌گوید:

 

دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم
مادر دهر ندارد پسری بهتر از این

در این بیت هم رود به همان معنی فرزند به کار رفته، اما معلوم نیست که در بزرگداشت فرزند و جگرگوشه خود، آن را سروده است یا در اظهار عشق به جگرگوشه دیگران؛ زیرا در غزل 317 می‌گوید:

گرخورد خون دلم مردمک دیده، سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

سفر یزد

‏ـ مورد دوم از احوال شخصی او، سفرهای اوست. بنا به تصریح غزلها و قطعه‌ها، سفرهای اصفهان و یزد او مسلم است. در مورد سفر یزد در بیت 3 از غزل 359 می‌گوید:

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
‏ رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم‏

شادروان قزوینی در صفحه 247 دیوان، در ذیل این بیت می‌نویسد: «مراد از زندان سکندر بنابر آنچه در فرهنگ‌ها و در تاریخ جدید یزد مسطور است، شهر یزد و مراد از ملک سلیمان، فارس است.» دو نشانه دیگر هم مؤید این سفر است: یکی، پاسخ مهرآمیز حافظ در غزل 12 به مردم یزد:

‌ای صبا، با ساکنان شهر یزد از ما بگو
‏کای سر حق‌‌ناشناسان گوی چوگان شما

‏گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست
‏‏ بنده شاه شماییم و ثناخوان شما

می‌توان احتمال داد که از او دعوتی برای سفر به یزد شده بوده و او در پاسخ این دو بیت را پیش از رفتن به یزد سروده، بعد که این سفر انجام شده در یزد هوای شیراز کرده و آن بیت قبلی را سروده است که: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت.‏

نشانه دیگر قطعه‌ای است در صفحه 361 دیوان به تصحیح قزوینی:

سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق
چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست

سرای قاضی یزد ارچه منبع فضل است
خلاف نیست که علم نظر در آنجا نیست‏

اینکه بر سرای قاضی یزد در این هجو و تعریض، تکیه دارد، نشانه حضور حافظ در یزد می‌تواند بود.‏
 

سفر اصفهان

سفر مسلم دیگر او سفر به اصفهان است؛ زیرا اولاً در غزل 419 بیت دهم بین شیراز و اصفهان مقایسه می‌کند و تا کسی دو چیز را ندیده باشد، مقایسه منطقی نیست:

اگر چه زنده‌رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان بهْ

ثانیاً در غزل 103 بیت پنجم می‌گوید:

گرچه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ‌کاران یاد باد!

مرحوم غنی سطری از محمود گیتی در تاریخ گزیده را که در آن باغ کاران به کار رفته است، نقل می‌کند و از قول میرسیدعلی جناب در کتاب‌الاصفهان چاپ شدة 1303 در شهر اصفهان می‌نویسد: قسمتی از باغ را در محله خواجو در اصفهان که سمت رود واقع است، هنوز «باغ کاران» می‌گویند. همین جا این نکته را یادآوری می‌کنم که حافظ از استان اصفهان هم که در زمان او به آن«عراق» می‌گفته‌اند، بسیار یاد می‌کند:

عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
‏بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است

چنان که ملاحظه می‌کنید عراق و فارس را در کنار هم ذکر می‌کند و مسلماً مراد استان اصفهان است نه عراق عرب، زیرا در مصراع بعد از بغداد نام می‌برد.

نام بردن از کمال‌الدین اسماعیل

مورد دیگری که من آن را از احوال شخصی هر شاعری می‌دانم نام بردن از شعرایی است که به آنها علایق قلبی یا ارتباط می‌داشته است. شعرایی که حافظ به نامشان تصریح کرده یا با ابهام و تلمیح به کار برده، عبارتند از: کمال‌الدین اسماعیل که در غزل 329 بیتی زیبا از او را تضمین کرده است:

ور باورت نمی‌کند از بنده این حدیث

‏ از گفته «کمال» دلیلی بیاورم:‏

«گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر

‏آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟»‏

شاید جمال و کمال را در برخی از اشعار خویش با عنایت و مهر قلبی به این پدر و پسر، این دو شاعر بزرگ اصفهانی سروده باشد، در غزل 294 بیت هفت می‌گوید:

با جمال عالم‌آرای تو روزم چون شب است ‏

‏ با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

ولی در غزل 302 در بیت:

‏ فی جمال الکمال نلت منًی ‏

صرف الله عنک عین کمال

اگرچه کمال و جمال را باز در کنار هم آورده است، اما بی گمان دیگر ایهامی به آن دو ندارد.

 

نام بردن از نظامی

شاعر دیگری که او نام می‌برد نظامی گنجوی است که در غزل 469 بیت دهم می‌گوید:

چون سلک در خوشاب است شعر نغز تو حافظ

‏ که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم« نظامی»

 

دوستداری اهل‌بیت

و سرانجام حافظ این عارف معاداندیش به آل‌بیت عصمت علیهم السلام یا به تعبیرخود او به«خاندان« اعتقادی راسخ دارد، خود می‌گوید:‏

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف‏

در یک رباعی صلوات می‌فرستد که درود بر محمد و خاندان اوست:

گفتم: که لبت، گفت: لبم آب حیات
گفتم: دهنت، گفت: زهی حب نبات‏

گفتم: سخن تو، گفت حافظ گفتا:
‏ شادی همه لطیفه‌گویان صلوات

از این میان نام حضرت امیرمؤمنان صلوات‌الله علیه را بیشتر در شعر خود می‌برد:

مردی ز کنندة در خیبر پرس
‏ اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس

گر طالب فیض حق به صدقی حافظ
‏ سرچشمه آن ز ساقی کوثر پرس

در رباعی دیگر از شاه مردان، هم برای آخرت و هم برای دنیا همت طلب می‌کند:

قسام بهشت و دوزخ آن عقده‌گشای
ما را نگذارد که در آییم ز پای

تا کی بود این گرگ‌ربایی، بنمای
‏ سرپنجه دشمن افکن‌ای شیر خدای!

 

تکفیر حافظ

در مورد تکفیر حافظ، مطلب مستند به گفتار خود حافظ یا همگنان وی بسیار کم است:

الف) در قصیده معروفی که برای قوام‌الدین محمدصاحب عیار ـ وزیر شاه شجاع ـ سروده و نوشته است؛ به مطلع:

ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
هزار نکته در این کار هست تا دانی

از جمله می‌گوید:

به شکر تهمت تکفیر کز میان برخاست
بکوش کز گل و مُل، داد عیش بستانی

ب) ولی در غزلیات وی؛ در غزل شماره 200 (بنا به نسخه قزوینی) می‌گوید:

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند؟
پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند

خود مرحومان غنی و قزوینی در پاورقی، در دو نسخه و در شرح سودی، (پنهان خورید باده که تکفیر می‌کنند) آورده‌اند؛ ولی حقاً تعزیر می‌کنند، اصح است؛ زیرا در فقه اسلامی، برای شراب تکفیر نمی‌کنند!

ج) در مقدمه گلندام، از معاذیری که از قول حافظ برای جمع نکردن دیوان خویش ذکر می‌کند، یکی نیز: غدر اهل عصر است: «...و مسوّد این ورق (= محمد گلندام) عفا الله عنه ما سبق در درسگاه... قوام‌الدین عبدالله... به کرات و مرات که به مذاکره رفتی، در اثناء محاوره گفتی که: این فراید فواید را همه در یک عقد می‌باید کشید، و این غرر درر را در یک سلک می‌بایست پیوست، تا قلادۀ جید و جود اهل زمان و تمیمه وشاحٍ عروسانٍ دوران گردد. وجناب، حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی و به غدرٍ اهل عصر عذر آوردی...»

د) غیر از این موارد، آنچه گفته شده است از جمله در مورد بیت«وای اگر از پس امروز بود فردائی»‏ و یا در مورد: «پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت»، همه در اسناد و اسناد ضعیفند...‏

‏***

آنچه گفتیم مقداری مختصر از احوال شخصی مسلم حافظ بود اما هر چه بگوییم تمام راز حافظ نیست.‏ او با آنکه حدود 100سال از سعدی، 120 سال از مولوی، 200 سال از خاقانی،300 سال از ناصرخسرو، 400 سال از فردوسی و 500 سال از رودکی جوانتر است، اما از همه بی‌نشان‌تر مانده: آیا واقعاً پدرش کازرونی و تاجر بوده است؟ مادرش چطور؟ دقیقاً چه زمانی به دنیا آمده است؟ کودکی را چگونه گذرانده؟ روزگار را چطور؟ شاخ نبات که بوده است؟ آیا این افسانه‌ها که درباره او می‌گویند، درست است؟ به راستی چه وقت، چند بار و با که و یا کیان ازدواج کرده است؟ و چند فرزند داشته؟ و پرسشهایی بی‌شمار دیگر که همه بی‌پاسخ مانده و هر کس به فراخور حال و خیال خویش، پاسخ آن را در دل فراهم می‌آورد، خود می‌گوید:

می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانه کیست؟

حافظ برای ما یک مقدار هم اسطوره‌ای است، مثل عنقا نوعی تجرد دارد، اگر چه بسیار نامدار است اما نشان درستی ندارد مثل سیمرغ و مگر از سیمرغ، بیش از این می‌دانیم؟

 

 

پی‌نوشت‌ها:

1 -‎‏ تمام ارجاعات به غزل‌های حافظ از دیوان تصحیح قزوینی - غنی است.‏

2‏ -‎‏ سزارین (یا: رستمینه) به دنیا آوردن نوزاد، با ایجاد شکافی در دیواره شکم ورحم مادر با عمل جراحی. انجام این عمل در هر زایمانی که برای مادر یا کودک خطر آفرین باشد توصیه می‌شود.نام این عمل از نام امپراتور روم ژولیوس سزار ‏Julius Caesar‎‏ (100-44 قبل از میلاد) گرفته شده است که با این روش به دنیا آمد. رک: دانشنامه دانش گسترزیر نظر: رامین، فانی،سادات،از انتشارات موسسه دانش گستر،تهران،1389،ج9،ص724‏

3 ‎‏ -‎‏ خستگی: زخم

‏4 -‎‏ شاهنامه فردوسی، (بر پایه چاپ مسکو )، نشر هرمس، تهران،1382، ج 1، صص 137 تا 139‏

5 ‎‏-‎‏ باید یاد آور شوم که محمود آملی نام پدر مؤلف نفائس الفنون است نه خود او،خود او شمس الدین محمد بن محمود آملی است مؤلف دانشنامه«نفائس الفنون فی عرائس العیون» بنابر این نویسنده مقاله تسامح فرموده است.

6‏ -‎‏ حافظ شناسی، به کوشش سعید نیاز کرمانی، ج3،ص191

7‏-‎‏ برای دیدن گوشه‌ای از این وسعت از جمله نگاه کنید به کتاب ارزشمند:«الحیاه العلمیه فی النیسابور خلال الفتره 290 الی 548 هجریه«، نوشته: محمد الفاجالو، نشر دانشگاه ام القری، مکه، 2010، خاصه به مبحث سوم آن از صفحه 297 به بعد

8‏ -‎‏ ستینی که نام اصلی آن جامع العلوم یا «حدائق الانوار فی حقایق الاسرار« است نوشته فخر الدین محمد رازی، دانشنامه‌ای است به زبان فارسی از علوم عقلی و نقلی،نوشته شده در 574هجری قمری در 60 باب، به فرمان تکش خوارزمشاه (حکومت: 568تا 596)، چون در آن به 60 علم پرداخته شده به«ستینی) مشهور شده است. تنوع موضوعی این کتاب،الگوی بسیاری از آثار پس از خود شده است.این کتاب به همت محمد حسین تسبیحی (1346) و سید علی آل داود (1382) در تهران چاپ و منتشر شده است.‏

9‏ -‎‏ ابن الندیم ابوالفتح محمدبن اسحاق،مورخ و ستاره شناس و وراق(کتاب فروش) بود و مذهب شیعه داشت.اثر بزرگ او«الفهرست«، گنجینه‌ای از اسامی کتاب‌های تا عصر خود اوست و مرجع همه کسانی است که که پس از او به شرح کتابها و نویسندگان آنها پرداخته اند.(فرهنگ اعلام تاریخ اسلام،سید غلامرضا تهامی،چاپ دوم،شرکت انتشار، تهران 1386،ج1، ص312‏

ابن ندیم الفهرست را که در 377هجری قمری به اتمام رساند.، مشتمل است بر لغت،تاریخ،شریعت وسنت، فلسفه، علوم غیر دینی، قصص، ساحری و خرافات،ادیان غیر توحیدی و کیمیا. همچنین در مورد موضوعاتی چون اسماعیلیه،تاریخ فلسفه، نهضت ترجمه به عربی و اهرام مصر اطلاعات مبسوطی به دست می‌دهد. دانش او در کتابشناسی و دقت او در ضبط مطالب نزد متقدمان ستوده شده است.(رک: دانشنامه دانش گستر، زیر نظر رامین،فانی وسادات، نشر مؤسسه دانش گستر، تهران،1389، جلد 1،ص712)‏

10‏ -‎‏ عبد الرحمان بن خلدون: مورخ مشهور و از علمای فلسفه تاریخ، در تونس به دنیا آمد(اواسط قزن 7). در 803.. از مصر.عازم شام شد و در محاصره دمشق، توسط امیر تیمور لنگ به اسارت درآمد و پس از مدتی با اجازه تیمور،به همراه گروه بزرگی از دوستانش به مصربازگشت،و سر انجام در 808 درگذشت.ابن خلدون از دانشمندان برجسته زمان خود بود. او با تجربه‌های ارزنده‌ای که ضمن خدمت در دولت‌های مغرب اسلامی کسب کرده بود، مقدمه کتاب تاریخ را نوشت و در این مقدمه مبسوط به تشریح جامعه شناختی و فلسفی علل ترقی و انحطاط تمدن‌ها پرداخت.عنوان کتاب تاریخ او:« العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی تاریخ العرب والعجم والبربر« در 7 مجلد است. (رک: دانشنامه دانش گستر، زیر نظر رامین،فانی،سادات، نشر مؤسسه دانش گستر، تهران،1389، جلد اول،ص675)‏

11‏ -‎‏ مهدی ضوابطی، پژوهشی در نظام طلبگی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1359، ص25 ‏

12‏ -‎‏ همان،ص109‏

13‏-‎‏ معین الدین یزدی: ادیب و تاریخ نگار معاصر امیر مبارزالدین و شاه شجاع. مدتی معلم ادبیات شاه شجاع و مشهور به معلم بود. او مؤلف کتاب «مواهب الهیه« در تاریخ آل مظفر است.(رک: فرهنگ اعلام تاریخ اسلام،ج2،ص1954)‏

14‏ -‎‏ حسین سلطان زاده، تاریخ مدارس ایران، تهران،1362 صص168 و 199/ نیز رجوع فرمایید به: تاریخ فرهنگ ایران، نوشته: عیسی صدیق،ص 195‏

15‏ -‎‏ دیوان حافظ، تصحیح محمد قزوینی - قاسم غنی، انتشارات زوار، تهران، 1369،مقدمه علامه قروینی،صص« غب» و«عج»‏

16‏ -‎‏ بیاض تاج الدین احمد وزیر، نسخه چاپ عکسی، به کوشش ایرج افشار و مرتضی تیموری، انتشارات دانشگاه اصفهان،1353، مقدمه تیموری بر کتاب،ص 15‏

17‏- همان، ص1‏

18‏ـ سوره بقره، آیه 25 (و 12مورد دیگر در 10 سوره دیگر) یعنی: بوستان‌هایی که زیر (درختان) آنها،جویباران روان است.‏

19‏ ـ سوره انبیاء، آیه 89، یعنی: مرا تنها مگذار!‏

20‏ ـ در تحسین به کار می‌رود یعنی: (آفرین) خدا گوینده را خیر دهاد!‏

21‏ـ به اعتبار آنکه «کاس الکرام» جزئی است از مصراع مشهور « و للارض من کاس الکرام نصیبٌ» ( = و زمین را از جام بزرگواران، نصیبی است)، می‌توان آن را تسامحاً تضمین این مصراع دانست؛ اما «...در حقیقت این چهار صنعت تضمین،اقتباس، ارسال مثل و تلمیح، بسیار به یکدیگر نزدیکند و تفاوت بین آنها جزئی و اصل در همه آنها، اخذ شاعر است چیزی از دیگران را به غیر قصد سرقت ولی تعمداً نه به نحو توارد ؛ حال اگر آن شئ مأخوذ، شعر باشد، این عمل را تضمین گویند واگرقرآن یا حدیث باشد،اقتباس نامند و اگر مثلی باشد، ارسال مثل خوانند و اگر فقط اشاره و ایمایی به یکی از این چیزها یا به قصه‌ای مشهور باشد بدون نقل خود آنها، آن را تلمیح گویند...» ‏‏(رجوع فرمایید به«برخی تضمین‌های حافظ»، نوشته علامه قزوینی، مجله یادگار، سال اول،شماره 6، ص65‏

‏ ‏22‏ـ به زیر نویس قبلی(شماره 4) مراجعه فرمایید

23‏ ـ نظامی عروضی سمرقندی،چهار مقاله، بر اساس تصحیح علامه قزوینی،شرح و توضیح: قره بگلو و انزابی نژاد،نشر آیدین،تبریز، 1387،ص74‏

24‏ـ مصول کردن: سوزاندن اجسام به حدی که خاکستر نشود( فرهنگ بزرگ سخن)‏

25‏ ـ دکتر ابراهیم استاجی،« مجری مرصع»، انتشارات دانشگاه تربیت معلم سبزوار،1384، ج2، ص 1015‏

26 ‎ـ جان لیمبرت، شیراز در روزگار حافظ، ترجمه همایون صنعتی زاده، نشر:دانشنامه پارس،شیراز،1386، ص78 به بعد

27 ‎ـ این کتاب نخست بار در شهریور 1353 با شمارگان هزار مجلد، در سلسله انتشارات دانشگاه اصفهان، زیر نظر روانشاد استاد ایرج افشار و مرتضی تیموری در 927صفحه، چاپ عکسی، سپس در 1381 در دوجلد (جلد اول 568 و جلد دوم 532 صفحه)و در 1500 دوره، با تحقیق و تصحیح دکتر علی زمانی علویجه از سوی مجمع ذخایر اسلامی در شهر قم،چاپ حروفی شده است.