شاهنامه

گفت و گو با دکتر جلال خالقی مطلق (بخش نخست)

 

برگرفته از تارنگار مسعود لقمان

 

گُلِ رنج های کهن*نیلوفر لقمان  و مسعود لقمان

دکتر جلال خالقی مطلق، عکس از ایسنا شاهنامه، سند هویتِ ملی ایرانیان است و هیچ خوش آیند نبود که این شناسنامه ی هویت ملی ما به مانند سایر کارهای بزرگان زبان و ادب پارسی به دست بیگانگان ویرایش شود، چراکه این کار، تنها از پسِ یک ایرانی ای که از پیچ و خم های تاریخ کهنش گذشته و می تواند به ژرفا و جانِ مایه ی سخن شاهنامه پی ببرد، بر می آید.از نخستین ویرایش شاهنامه که به دست کاپیتان «ترنر ماکان» به سال 1829 در هندوستان انجام گرفت، 178 سال می گذرد. در این دو سده، ویرایش های گوناگونی از شاهنامه مانند: بروخیم، ژول مول، مسکو و ... به دست ما رسیده است. اما هیچ کدام از این ویرایش ها نتوانسته است از یک اعتبار و پشتوانه ی علمیِ بالایی برخوردار باشد و از سویی دیگر رویکرد ما ایرانیان به شاهنامه یا از سرشیفتگی بوده یا تنگ نظری و جای پژوهش های علمی و آکادمیک در این میان خالی بوده است. اما خوشبختانه به گفته ی دوست و دشمن، پژوهش های «دکتر جلال خالقی مطلق» درباره ی شاهنامه ی فردوسی و شاهنامه ی ویراسته ی او که به زودی از سوی نشر دایره المعارف بزرگ اسلامی در ایران به دست علاقه مندان خواهد رسید، ارزش و اعتبار علمی بالایی دارد و ویرایشگر جامع الاطرافش با تسلط بر حماسه های جهان، ادبیات پارسی، زبان های باستانی، تاریخ و ... توانسته نزدیکترین شاهنامه به سخن فردوسی را به ایرانیان ارزانی دارد.«دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن» درباره ی سال های دراز ویرایش شاهنامه به دستِ دکتر خالقی مطلق در آلمان، چنین می گوید: «خالقی مطلق، سال ها در شهر سرد هامبورگ، در کنار اجاق شاهنامه زانو زده، همان اجاقی که مردم ایران، طی قرن ها، از آن گرمی جُسته اند.» **حال که کار 40 ساله ی خالقی مطلق برای ویرایش شاهنامه به پایان رسیده است، نگذاریم به سرنوشتی مانند فردوسی دچار شود و از او بخواهیم دم فرو نبندد و جهانی بنشسته در گوشه ای نباشد و دست کم درخواست کنیم که در دانشکده های ادبیات به تدریس شاهنامه بپردازد. باید تا دیر نشده قدر و اندازه ی او را بدانیم و سپاسگزار خدمات والای او به تاریخ و فرهنگ ایران باشیم.دکتر جلال خالقی مطلق، متولد 20 شهریور 1316 در تهران و دارای درجه ی دکترا در رشته های شرق شناسی، مردم شناسی و تاریخ از دانشگاه کلن آلمان و استاد پیشین دانشگاه هامبورگ در رشته های زبان و ادبیات فارسی و فرهنگ ایران است. برخی از مقالات دکتر خالقی مطلق در دو کتاب «گل رنج های کهن» و «سخنهای دیرینه» در ایران نیز چاپ شده است.مسافرت او به ایران برای پیگیری کارهای چاپ شاهنامه اش، این فرصت را به ما داد که دمی با استاد بنشینیم و درباره ی کار بزرگش، از او جویا شویم. - از زمانی که با نام شما آشنا شده ایم، شما را پژوهشگری دیده ایم که برخلاف فرهنگ معمول جامعه مان، همه ی استادان و پژوهشگران ایران شناسی و شاهنامه پژوهی با احترام از او یاد می کنند. چه ویژگی ای در شماست که این احترام را برانگیخته است؟اگر این گونه باشد، من از همکارانم که به من لطف دارند، بسیار سپاسگزارم. من تصور می کنم که چون در ایران زندگی نمی کنم و بنابراین به خاطر نداشتن برخی تماس های شخصی، طبعاً چنین اختلاف هایی هم بروز نمی کند. همچنین در نقدهایی که نوشته ام، همواره سعی کرده ام تا آنجا که ممکن است، رعایت انصاف را بنمایم و اگر از کسی انتقادی می کنم، زخم زبان نزنم، یک طرفه نبینم و مسائل شخصی را کنار بگذارم ولی با این حال، گاهی که نقدی بر کتابی، مقاله ای یا اندیشه ای نوشته ام، پاسخ ها آن طور دوستانه که شما فرمودید، نبوده و برخلاف انتظار من پاسخ ها، خیلی سطحی، مغرضانه و پر از دشمنی بوده و در نتیجه من به این گونه کارها کمتر پرداخته ام. چراکه متوجه شده ام محیط علمی ایران، انتقاد را برنمی تابد، حتی اگر به قلم و لحنی آرام و بدور از اهانت، محترمانه و بی طرفانه گفته شده باشد. متاسفانه فضا این چنین است. نمی دانم! این امر، شاید علت های دیگری هم داشته باشد.- البته ما بر این باوریم از آنجا که کار شما برخلاف کارهای دیگر از یک مِتُد و شیوه ی علمیِ دقیقی، پیروی می کند، این است که طبعاً ستایش همکاران شما را برانگیخته است.شاید ...- بدبختانه یا خوشبختانه کارهای بزرگ در میهن ما نتیجه ی تلاش های یک نفره است، نمونه هایی از این دست بسیارند. مانند کار علامه دهخدا یا ویرایش شاهنامه ای که شما به پایان رسانده اید. این مسئله آیا به خاطر نبودِ فرهنگ کارِ گروهی میان ایرانیان است یا مسئله ی دیگری هم در بین است؟ و چرا شما یک تنه و بدون کمک گرفتن از یک نهاد یا بنیادی، چنین کارِ دشواری را به پایان رساندید؟چون من از ایران دور بودم، در نتیجه به کسانی که می توانستند کمکی به من بکنند، دسترسی نداشتم و همچنین در هامبورگ نیز دوست و همکاری سراغ نداشتم. پس از اینکه 10 سالی از کار گذشت و در این مدت توانسته بودم نسخه های شاهنامه را بررسی کنم، بر آن بودم تا به یاری بنیادی و با کمک گروهی از پژوهشگران که خودم در این گروه سرپرستی و بخشی از کار را به عهده بگیرم، ویرایش شاهنامه را آغاز کنم ولی در ایران، انقلاب اسلامی اتفاق افتاد و در نتیجه یک سری ارتباط های اندکی هم که وجود داشت، از میان رفت.چون می دانستم به این شیوه ای که آغاز کرده ام، ممکن است عمر من کفاف ندهد، همواره به دنبال همکارانی می گشتم، ولی چون کسی یافت نشد، به تنهایی آغاز به کار کردم و همیشه این امید را داشتم که با طیِ مراحلی از کار، پژوهشگر یا پژوهشگرانی بیایند و بخشی از کار را به عهده بگیرند (به ویژه زمانی که یادداشت های شاهنامه را هم به کار افزودم و احتیاج بیشتری به همکار احساس کردم)، ولی این موضوع تا زمانی که بر روی دفتر پنجم کار می کردم، طول کشید و خوشبختانه هنگامی که واقعاً احساس می کردم که با از دست دادن نیروی جوانی، کم سو شدن چشم ها، درد دست، کمر درد و ترس از کفاف ندادن عمر، این خطر هست که این کار را با شیوه ای که تاکنون آمده ام نتوانم به پایان برسانم، همکارانی یافتم و پا به پای آنها که دفترهای ششم و هفتم را پیش می بردیم، کار روی دفتر هشتم را آغاز کردم.لازم به گفتن است که دفتر ششم را با کمک دکتر محمود امیدسالار که در لس آنجلس زندگی می کند و دفتر هفتم را به کمک آقای ابوالفضل خطیبی که در فرهنگستان زبان و ادب فارسی کار می کند، به پایان رساندم.- چرا بیگانگان توانسته اند بدون آشنایی با زیر و بم زبان فارسی و تاریخ پر رمز و رازمان که ادبیات ما بیانگر آن تاریخ است، بهترین ویرایش ها را از متون کلاسیک ایران ارائه دهند؟این موضوع با شیوه ی تصحیح، ارتباط دارد. متاسفانه شیوه ی تصحیح انتقادی متون در ایران، سابقه ی چندانی ندارد. کارهایی هم که مصححان بزرگ ما انجام داده اند، بیشتر به سبکِ ماشینی بوده است. یعنی کسانی چون علامه قزوینی و ... که شیوه ی تصحیح متون را از خارجی ها آموخته اند، به مانند آنها که متنی را اقدم نسخ یا صحیح ترین نسخه تشخیص داده اند، مبنا قرار داده و اختلاف نسخ را به حاشیه برده اند و به این شیوه متون فارسی را تصحیح کرده اند. البته کسانی چون قزوینی، فروغی، خانلری و ... به خاطر معلوماتِ عمیقی که در زبان و ادب فارسی داشتند، در جاهایی که تشخیص می دادند، این غلط است یا آن درست، متن را تصحیح می کردند. ولی در مجموع، بیشتر همان شیوه ی غربی ها مدنظر بوده و همان گونه که شما گفتید به خاطر اینکه زبان فارسی، زبان مادری آنان نبوده، فهم سیر تحول زبان فارسی برای آنها مشکل است. از چند نفر مانند «هلموت ریتر» که هفت پیکر نظامی را تصحیح کرده است، بگذریم، برای این مصححان خارجی، تشخیص این که کدام متن یا کدام ضبط  کهن تر یا کدام جدیدتر است، دشوار بود. از این رو این متون برای آنان داراری سطح و ارزش یکسانی بود و در نتیجه با احتیاط فراوان، نسخه ای را متن قرار می دادند و اختلاف نسخ را به حاشیه می بردند. ایرانیانی نبز که این شیوه را از آنان آموختند، همین کار را کردند. اما در این میان کسانی بودند که متوجه شدند، از یک سو این شیوه صد در صد درست نیست و از سوی دیگر هم با شیوه ی انتقادی تصحیح متون آشنا نبودند و هنگامی که در اقدم نسخ یا صحیح ترین نسخه، غلط های زیادی را می دیدند، متن را تصحیح ذوقی می کردند، به این معنا که هر ضبطی را که آسان تر و فصیح تر تشخیص می دادند، یعنی به زبان و زمانِ امروزِ ما نزدیکتر می یافتند، به تصور این که چنین کاری بهتر است، از چنین شیوه ی ذوقی ای که درست عکس تصحیح انتقادی است، استفاده می کردند.بنابراین دو شیوه در ایران معمول شد. یکی شیوه ی ماشینی و دیگری شیوه ی ذوقی که هیچ کدام شیوه ی انتقادی نیستند. منتها باید این نکته را عرض کنم که مرحوم قزوینی به خاطر داشتن اطلاعات عمیق در زمینه ی زبان و ادبیات فارسی، با نوشتن حواشی در متونِ تصحیحیِ خود، شیوه ی ماشینی ای را که در تصحیح از آن پیروی می کرد، عملاً با توضیحاتش به شیوه ای انتقادی تبدیل می کرد. ولی دیگران چنین کاری را کمتر انجام دادند، آنها یا شیوه ی ماشینی را برگزیدند و یا برگشتند به شیوه ی ذوقی و در نتیجه بسیاری از ضبط های کهن و دشوار را که در ظاهر تباه شده بود، یا به دور ریختند و یا اصلاً ثبت نکردند.- چرا به جای اینکه پس از علامه قزوینی و فروغی، شاهد روندِ تکاملی تصحیح متون در ایران باشیم، شاهد یک ایستایی هستیم؟پدیده هایی مانندِ مرحوم قزوینی یا مرحوم فروغی، چیزی نیست که مرتب به وجود بیاید. اینها پدیده های نادری اند. ولی با این وجود، پس از آنان هنوز تصحیح متون هرچند نه به آن اندازه، ولی از اعتبار، برخوردار است. مثلاً تصحیح مرحوم غلامحسین یوسفی از بوستان و گلستان سعدی از اعتبار بالایی برخوردار است. شاید نسل بعدی، با نسل پیشین در بعضی مسائل اختلاف داشته باشد ولی به هر روی اینها ادامه دهنده ی راه پیشینیان هستند. در این میان کسانی هم آمدند که اطلاعاتی در حد مرحوم قزوینی یا مرحوم فروغی نداشتند ولی مصححان خوبی بودند. اما در زمانه ی ما کار تصحیح متون به کلی درهم ریخته است. برای این مورد علل فراوانی چون اجتماعی، اقتصادی و ... می توان آورد. ولی در کل، این امر بیشتر، تبدیل به کتاب سازی شده است.چاپ کارهای گذشتگان، با دست بردن در  آنها کارِ صحیحی نیست و در واقع "پخته خواری" است، یعنی آسان به مقصد رسیدن. یعنی فرض بفرمائید اثری را که مرحوم قزوینی سال ها، آن هم با امکانات محدود زمان خودش و دسترسی بسیار دشوار به نسخه ها (از این کتابخانه به آن کتابخانه رفتن و عکس گرفتن) تهیه کرده و سال ها زحمت کشیده تا اثری را تصحیح کند، حالا ما بیایم و با تجدیدنظری در کارهای آنان، اقدام به چاپ کتاب بکنیم، این کار را به هیچ عنوان درست نمی دانم. ناشران باید کارها را بدان صورت که مصححان کرده اند به چاپ برسانند و اگر خودمان می خواهیم آن اثر را دوباره تصحیح کنیم باید به دنبال نسخه ها و مقابله ی آنها با یکدیگر باشیم و آنگاه می توانیم بگوئیم، این کارِ، کارِ من است. متاسفانه چنین کتاب سازی هایی انجام شده و می شود. ناشران بیشتر دنبال چنین کارهایی اند و گروهی از پژوهشگران را به وسوسه می اندازند، تا از بازار گرمِ فروش چنین کتاب هایی، بهره ببرند.

 - برای ویرایش شاهنامه از چه نسخه هایی بهره برده اید و دلایلِ شما برای گزینش آن نسخه ها چه بود؟در مدت 10 سال، نزدیک به 50 نسخه ی خطیِ شاهنامه را بررسی کردم که برخی از آنها پس از شروع کارِ ویرایش شاهنامه بود. آن تعداد از نسخه هایی که به نظرم معتبر می آمدند و با الگوی کاریِ من که جست و جوی ضبط های کهن تر بود، یعنی ابیاتِ الحاقی یا روایاتِ الحاقی کمتری داشتند، انتخاب کردم. طرز تشخیص بیت ها یا روایت های الحاقی، مبحث جداگانه ای است که به آن وارد نمی شوم، البته چگونگی این تشخیص را نوشته و منتشر کرده ام. برخی قطعات شاهنامه مانندِ کشتن پیل سفید به دست رستم که همه بعید می دانستند این بخش ها، جز شاهنامه نباشد، با رجوع به نسخه های مختلف و متون خارج از شاهنامه تشخیص دادم که اینها الحاقی هستند.به هر حال هیچ یک از نسخه های خطی شاهنامه، اعتبارِ مطلقی ندارند و دارای اعتباری نسبی اند. من نیز آن دسته از نسخه هایی که اعتبارِ بیشتری نسبت به نسخه های دیگر داشتند، جمع آوری کردم و در عین حال برای بی نیازی پژوهشگران از چاپ مسکو، چند نسخه ای که در شاهنامه مسکو استفاده شده بود را نیز وارد کارم کردم. در شاهنامه ی مسکو، از چهار نسخه بهره برده اند، نسخه ی لندن به تاریخ 675 هجری، نسخه ی معتبری است. از سه نسخه ی دیگر نیز، دوتای آن را که اعتبارِ متوسطی دارند، برای اینکه محققان بین دو چاپ در رفت و آمد نباشند، جزو نسخه های خودم پذیرفتم و کار آنها را آسان کردم. اما نسخه ی چهارم را که نسخه ی لنین گراد نام دارد و برخلاف نظر ویرایشگران چاپ مسکو، متاخرتر از قرن نهم است و اعتبار چندانی هم ندارد، انتخاب نکردم. بنابراین آن افرادی که دست به تصحیح شاهنامه می زنند و روی جلد آن می نویسند بر اساس چاپ مسکو و خالقی، باید این را در نظر داشته باشند وقتی از چاپ من استفاده می کنند، دیگر نیازی به چاپ مسکو ندارند.برای اینکه نسخه ها از لحاظ تعداد و مقدار کفایت کند، 15 نسخه را برای ویرایش شاهنامه گزینش کردم. این تعداد بسیار مهم است، چراکه گاهی برخی نسخه ها، بخش هایی از شاهنامه را ندارند و زمانی هم که تعداد نسخه ها کم باشد، به مشکل برخورد می کنیم. در بسیاری از موارد نیز با بررسی و مقایسه ی این نسخه هاست که به ضبط های کهن تر پی می بریم و همچنین هنگامی که ضبط های کهن تر را تشخیص دادیم، باید بررسی کنیم که چه تعداد از این نسخه ها آن را تائید می کنند و چه تعداد نمی کنند. بنابراین این درست نیست که براساس یک نسخه ی واحد، درست یا غلط بودن را تعیین کنیم. آنچه گفتم در مسائل متن شناسی و فن تحقیق بسیار مهم است و اگر نسخه ها کم باشد، مانعی بر سر این کار پیش می آید. البته از سویی دیگر نیز نمی توان گفت که مثلاً باید از 50 نسخه استفاده کرد، چون امکانش نیست و باید یک گروهِ 50 نفره وجود داشته باشد که به فرض، هر کدامشان 10 صفحه یا یک بخش از شاهنامه را انتخاب کند و با 50 نسخه مقابله کند. البته نتیجه ی چندانی هم این کار ندارد.من تشخیص دادم که 15 نسخه کافی است، البته در جمع از 16 نسخه بهره بردم، چراکه نسخه ی فلورانس تنها نیمه ی اول را دارد و نسخه ی کراچی نیمه ی دوم شاهنامه را. همچنین ترجمه ی بُنداری که اساس آن باید نسخه ای کهن تر از نسخه هایی باشد که امروز در دست داریم، در برخی موارد کمک بسیار شایانی به من کرد، البته این نکته را هم باید مدنظر داشت که کار بنداری ترجمه ی لفظ به لفظ نیست.- مهمترین خرده ای که برخی منتقدان به کار شما می گیرند، اهمیت زیادی است که به نسخه ی فلورانس داده اید. این نسخه چه برتری و ویژگی هایی داشت که نسخه ی اساس کار شما شد؟تصورم بر این است که کسانی که چنین خرده ای می گیرند، اصلاً تصحیح و مقالاتِ مرا نخوانده اند. در مقاله ای که در شماره ی پیشین نامه ی بهارستان نوشته ام، در آن آماری ارائه کرده ام که با نگاهی به آن درخواهید یافت که من چندصد بیت از نسخه ی فلورانس را به حاشیه برده ام و چندصد بیت از نسخه های دیگر را به متن. حال چگونه ممکن است کسی که چندصد بیت آنهم فقط در نیمه ی نخست شاهنامه را به حاشیه می برد، از نسخه ی اساس اش پیروی کورکورانه کرده باشد؟از آنجا که روشِ من، روشِ انتقادی بوده، از هیچ نسخه ای پیروی کورکورانه، نکرده ام.-  بارها گفته اید که در ویرایش شاهنامه از شیوه ی ویرایش انتقادی بهره برده اید. ویرایش انتقادی چه شیوه ای در ویرایشِ نسخه های کهن است و آیا تاکنون کسی در ایران از این شیوه استفاده کرده است؟این شیوه در ایران به نام شناخته ولی در عمل ناشناخته بود.از این شیوه با عنوان "ضبط دشوارتر، برتر است" یاد می شود که شیوه ی انتقادی تصحیح متون در غرب است که براساس تحول زبان و ادبیات، بین دو لفظ، تشخیص می دهند که کدام لفظ کهن تر است و این را از هر نسخه ای که باشد به متن منتقل می کنند و آنکه نوتر است بدین معنی است که از زمانِ مولف دورتر است و این کار، کارِ کاتبان است که آنها متن را با زبانِ روز تطبیق می دهند و واژه های کهن و دشوار، اصطلاحات، ترکیبات و ... را به زبان روزِ خود تبدیل می کنند.در زبان فارسی هرچه به جلوتر می آئیم، می بینیم که واژه های عربیِ بیشتری جای واژه های فارسی را می گیرد، البته گاهی عکس این مسئله نیز رخ می دهد، مثلاً واژه ی عربی ای که در قرن چهارم مصطلح بوده و در زمان کاتب از رونق افتاده، تبدیل به واژه ی فارسی می شود. البته عکس این امر بیشتر اتفاق افتاده، یعنی از قرن هفتم به بعد، واژه های بسیاری از زبان عربی وارد زبان فارسی شده و کاتبان، این واژگان را جانشین واژه های کهن فارسی که مطرود شده، کرده اند. یا حتی واژه ی فارسیِ جدیدتری را جایگزین واژه ی کهن تر فارسی نموده اند. به عنوان نمونه در قرن هفتم، کمتر کاتبی یا نویسنده ای "دشخوار" می گفته و این واژه در زمان آنها "دشوار" خوانده و نوشته می شده، حالا اگر من نسخه هایی را در دست بررسی دارم و این واژه به هر دو شکل آمده، من "دشخوار" را به متن می آورم و بقیه را به حاشیه. من بیش از صدها مثال از این دست می توانم برای شما بزنم. نگاهِ من به نسخه ی فلورانس نیز این چنین است که اولاً ضبط کهن تر را انتخاب می کنم و در متن جای می دهم و دوم این که، ضبط نوتر را نیز در حاشیه جای می دهم تا امکان بحث وجود داشته باشد و هر کسی که مایل است، بداند که در نسخه های دیگر این لفظ چگونه بوده است، بتواند پیگیری کند. این شیوه در غرب، شیوه ی مثبت شناخته می شود که هم اختلاف نسخ و هم اتفاق نسخ را می دهد. یعنی این نسخه ها این اختلاف ها را با هم دارند ولی متنی که من انتخاب کرده ام در این نسخه ها آمده است.این روشِ انتقادی من است که در ضمن تهیه ی یادداشت ها، روشِ تحقیقی را نیز بدان افزوده ام که شامل مسائل و حواشی متن است. مثلاً واژه ی این ترکیب چه بوده؟ گواه های آن در آثار دیگر چیست؟ آیا این در مورد تاریخ یا فرهنگ ساسانی مطلبی را بیان می کند؟ و ... جالب است زمانی که من از این شیوه پیروی می کنم، نسخه ای که این شیوه ی مرا بیشتر تائید می کند، نسخه ی فلورانس است. برای همین است که نسخه ی فلورانس در کار من بیشتر نمود دارد و این نشان دهنده ی آن نیست که من از آغاز مشخص کرده ام که این نسخه ی اساس و پایه ی اصلی کار من است. شما اگر به شاهنامه ی تصحیح من مراجعه کنید، می بینید هیچ صفحه ای از شاهنامه ی تصحیح من، وجود ندارد که ابیات نسخه ی فلورانس در آن صفحه، بارها در حاشیه نیامده باشد. بنابراین نمی دانم این منتقدین برچه اساسی این سخن را گفته اند، در حالی که خود آنان هیچ تجاوزی از نسخه ای که اساس کار خود قرار داده اند (مانند نسخه ی لندن) نکرده اند.سخنرانی استاد خالقی در فرهنگستان زبان و ادب فارسی (عکس از تارنمای آتی بان) - آیا در نظر ندارید برای راهنمایی پژوهشگران، کتابی درباره ی شیوه ی ویرایش انتقادی نسخه های کهن بنویسید؟ من مقالاتِ زیادی در این زمینه نوشته ام که اکثراً در خارج از ایران منتشر شده و چندتایی از آنها هم در داخل ایران، مانندِ مقاله هایی که در "نامه ی بهارستان" چاپ شده و خواهد شد.اخیراً از من خواسته اند که این مقاله ها را در یک مجموعه چاپ کنم و امیدوارم که بزودی موفق به انجام این کار شوم.- از سال 1348 تاکنون که همه ی مطالعات شاهنامه پژوهی را از نظر گذرانده اید، آیا به نوشته یا نویسنده ای برخورد کرده اید که شما را تحت تاثیر قرار دهد؟سه نفر مرا تحت تاثیر خود قرار داده اند. البته این بدان معنا نیست که من از کار آنها تقلید کرده ام.نخستین پژوهشگر، «نولدِکِه» آلمانی است و کتابی که درباره ی حماسه ی ملی ایران نوشته. هرچند امروزه، برخی از مطالبی که او گفته رد شده و اعتباری ندارد (البته ایرادی هم بر کار او نیست، چراکه در آن زمان وسایل کار نبود و برخی از متون هم هنوز منتشر نشده بود) ولی پایه و اساسی که نولدکه در همین کتاب کوچک و کم حجمِِ حماسه ی ملی ایران (به عنوان اولین کارِ تحقیقی در زمینه ی شاهنامه) بنا کرده تا اندازه ای والاست که هیچ گاه بوی کهنگی به خود نخواهد گرفت. البته با همه ی این احوال، در این اثر بسیار مهم که خوشبختانه به فارسی هم ترجمه شده، سونظرهایی دیده می شود. نولدکه شرق شناسی بسیار عالم، عمیق نگرِ و بزرگی بود. شیوه ی کارش مبنی بر این بود که در زمینه ای مطالعه و نتیجه ی مطالعه اش را در چند سطر بیان می کرد ولی به جزئیات نمی پرداخت. امروزه این قضیه ممکن است برخی را در آغاز به این شک بی اندازد که خُب! او نظری گفته و من نظرِ مخالفش را می گویم! اما اگر بروند و عمیق و بی طرفانه تحقیق بکنند، به نظریاتِ او می رسند. به عنوان نمونه؛ نظریاتی که نولدکه درباره ی شاهنامه ی ابومنصوری بیان کرده و گفته که نویسندگان یا مترجمان این شاهنامه، زرتشتی بوده اند و منابع این شاهنامه را از متون پهلوی ترجمه کرده اند یا در مورد اینکه فردوسی از منابع شفاهی استفاده نکرده، دقیق و درست است که من پس از سال ها تحقیق و پژوهش در این موضوعات، به همان نتیجه رسیدم که نولدکه پیش از من رسیده بود.دومین پژوهشگری که احترام مرا نسبت به خود برانگیخت، «روکرت» شاعرِ آلمانی است.روکرت در نقدی که بر ترجمه ی فرانسوی مول از شاهنامه می نویسد، بدون در اختیار داشتنِ نسخه های خطی شاهنامه به نکاتی اشاره می کند که برایم بسیار شگفت انگیز بود که چگونه یک آلمانی زبان در آن زمان، توانسته به این مسائل پی ببرد و ترجمه ای هم که از شاهنامه به آلمانی به صورت شعر کرده، واقعاً شاهکار است. یعنی توانسته با یک استادی عجیبی در زبان آلمانی، مضمون ابیات را کاملاً منتقل کند و چنین چیزی تنها از یک شاعر مادرزاد بر می آید.کار او براستی مرا شگفت زده کرد و برای گرامیداشت یاد او، در یادداشت های شاهنامه، نظریات او را چه آنهایی که موافق بودم و چه آنهایی که مخالف، آورده ام.اما پژوهشگری که از کارش استفاده کرده ام، « فریتس وولف» است. همانگونه که وولف در آغازِ فرهنگِ شاهنامه اش با تیزبینیِ خاصی گفته؛ برخی به او ایراد می گرفتند که تهیه یک فرهنگ از شاهنامه باید بر اساس یک متن انتقادی باشد و پاسخ وولف به آنها این بود که یک تصحیح انتقادی، زمانی می تواند به وجود بیاید که چنین فرهنگی وجود داشته باشد. حرف او دقیقاً درست است و من در این تصحیح انتقادی از کار او بسیار سود جسته ام.مثلاً فرض بفرمائید؛ کلمه ی "سیاووش" را فردوسی در شاهنامه به کار نبرده، اما در تصحیحات شاهنامه به سیاووش، زیاد برخورد می کنید در حالی که فردوسی یا "سیاوخش" به کار برده یا "سیاوش". اگر کلمه ی سیاووش را فردوسی؛ با عادتی که در قافیه سازی دارد، به کار برده بود این کلمه چون قافیه اش زیاد است، بارها و بارها در قافیه آمده بود. مانند هم قافیه شدن سیاووش با هوش، کوش، توش و ده ها واژه ی دیگر. ولی سیاوخش در زبان فارسی قافیه ی چندانی ندارد و از آنجا که این واژه بسیار اندک در قافیه آمده، نشان دهنده ی این است که وقتی کلمه ی سیاووش را در قافیه نمی بینیم، فردوسی آن را به این شیوه ننوشته است، در حالی که چند صد بار کاووس مثلاً با توس هم قافیه شده و ... من با بررسی این واژه در فرهنگ وولف که مثلاً در کجاهای شاهنامه این واژه آمده، این کلمه چند بار در شاهنامه تکرار شده، آیا به عنوان قافیه هم به کار رفته است یا نه و ... به این نتیجه رسیدم که "سیاووش" نمی تواند درست باشد. این تنها یک نمونه بود برای روشن شدن نقش مهم فرهنگ وولف در کارِ من. من در موارد بسیار زیادی به هنگام ویرایش شاهنامه از این فرهنگ سود جسته ام. البته ممکن است این فرهنگ صدرصد درست نباشد و واژه ای که در نسخه ها آمده در فرهنگ وولف نباشد ولی این فرهنگ به من خیلی کمک کرد و من مدیون این فرهنگ هستم. مدیونی من به فرهنگ وولف از یک سو و سرنوشت تراژیک و بدی که این مرد داشت از سویِ دیگر، مرا واداشت که مقاله ای درباره ی او با عنوان "فریتس وولف، محقق ناکام" بنویسم. می دانید که چون وولف یهودی الاصل بود (هرچند که بعدها به آئین پروتستان گرویده بود) نازی ها او را سربه نیست کردند.- جالب است، هر سه نفری که نام بردید، آلمانی اند و از آنجا که خودِ شما ساکن آلمان هستید، آیا هنوز ایرانشناسی در آلمان از رونقِ گذشته برخوردار است؟نه! به هیچ وجه. نه در آلمان و نه در هیچ کجایِ دیگر.این رونقِ ایرانشناسی که در قرن نوزدهم و اوایل سده ی بیستم (تا پیش از جنگ جهانی دوم و اندکی پس از آن) وجود داشت، دیگر اصلاً وجود ندارد.- برگردیم به کارِ شما، طی این هزار سال، چه نوع پیرایه هایی به شاهنامه افزوده شده است؟مورد اول، موردی است که کاتبی به خاطر ندانستن یا سهو قلم و نه از روی عمد، متن را تباه می کند.یکی از اندیشه هایم در آغاز ویرایشِ شاهنامه این بود که الحاقاتی که کاتبان به شاهنامه کرده اند - حتی با علم به این که اینها از فردوسی نیست - دور نریزم. به این دلیل که اولاً ضبط های به ظاهر فاسد و تباه شده، به ضبط های اصلی نزدیک ترند تا آن ضبطی که شسته و رفته تر به نظر می رسد. توضیح اینکه، در معرفی شیوه ی کارم عنوانی دارم به نامِ "مراحلِ فساد ضبط" که نشان می دهم یک ضبطی را که فردوسی به کار برده این پیش از اینکه به یک واژه یا اصطلاحِ دیگری نو شود، از یک مرحله ی فسادی می گذرد که این مرحله، آن واژه یا ترکیب را بی  معنی می کند. آن واژه ی بی معنی که شما هیچ چیزی از آن سر در نمی آورید، نسبت به آن واژه ی شست و رفته به ضبط اصلی نزدیک تر است. چون همیشه اینگونه نیست که کاتبی بیاید یک واژه ی کهن را بردارد و واژه ی نوینی جای آن بگذارد. ممکن است کاتبی معنای یک واژه ی کهن را نفهمد بنابراین می آید و آن را نقاشی می کند و چیزِ بی معنی ای، از آن در می آورد و سپس شخصِ دیگری می آید و به جای آن چیزِ بی معنی، از واژه یا واژه های با معنی استفاده می کند. من در مقاله ای با نامِ "مراحل فساد متن" برای اولین بار این شیوه را در تصحیح متون مطرح کرده ام که حتی برای خارجی ها نیز جالب بود. مورد دوم، کاتبانی هستند که با نظر فردوسی موافق نبوده اند و بیتی را بخاطر محتوایش به شاهنامه افزوده و یا بیتی را از شاهنامه حذف کرده اند. مثلاً کاتبی زن ستیز را فرض کنید که شب گذشته هم با زنش دعوا کرده، وی در هنگام کتابت شاهنامه، می آید و بیت هایی در هجو زنان بدان می افزاید. حالا شما هر چه به این منتقدان و روشنفکران ایرانی می گوئید که بیائید و ببینید که این ابیات از کجا آمده و سپس قضاوت کنید، فایده ای ندارد! یا کاتبی که با عقیده ی مذهبی فردوسی که گویا شیعه بوده، مخالف است، می آید و عقیده ی خود را به شاهنامه می افزاید.همچنین کاتبانی هم بوده اند که روایت هایی را که در جایی می خواندند و یا می شنیدند و می دیدند که در شاهنامه نیست، این روایات را به شاهنامه می افزودند.از سویی نیز باید به نقش صاحبانِ نسخ هم توجه داشته باشیم. این دارندگان نسخ با وارد کردن یادداشت هایی در حاشیه ی نسخه ی خود، سبب می شدند در هنگامی که این نسخه در دست کاتبی برای رونویسی می افتد وی آن حواشی را نیز به متن وارد کند. یعنی کاتبان بیشتر وارد کننده ی الحاقات بودند تا سازندگان الحاقات. خود آنها هم اگر طبع شعری داشتند، چنین کارهایی می کردند، البته لزوماً  تنها آنها به وارد کردن الحاقات نمی پرداختند چراکه کاتبان بیشتر برآن بودند که به سرعت نسخه ای را رونویسی کرده و مزدِ کارشان را دریافت دارند و کمتر فرصت چنین کارهایی داشتند. بنابراین اگر به روز درآوردن زبان شاهنامه، وارد کردن افکارِ مذهبی، اجتماعی و ... که دلایل الحاقات یا حذفیات شاهنامه هستند، در نظر گرفته شوند، می بینیم این الحاقات به ما برای مطالعه ی تحولات زبانی، ادبی و اجتماعی ایران، مواد خامی به دست می دهند که حیف است دور ریخته شود.همه ی این موارد را من در مقدمه ی دفتر اول شاهنامه که فکر کنم سال 1984 منشر شد، نوشته ام. در این مقدمه اشاره کرده ام که این موارد چه چیزی در اختیار ما می گذارند و در عمل نیز در سراسر کارم اینها را نشان داده ام.  بعدها درست در همین زمان بود که امریکایی ها و انگلیسی ها هم به این متد رسیدند. در همین زمان، نه پیش از من و از آنجا که این مطالب را من در مجله های خارج از ایران چاپ می کردم و ایران شناس ها با این مطالب آشنا بودند، بعید نمی دانم که از این شیوه ی پیشنهادی من در تصحیح متون تاثیر پذیرفته باشند.- با توجه به این که شما دستی در داستان نویسی، نمایش نامه و فیلم نامه نویسی دارید و شاهد کارهای درخشانی چون "افسانه ی مرغ عشق"، "مرد پیر و چنار کهن"، "از ما بهتران" و بیش از 10 نوشته ی دیگر در این زمینه از شما هستیم، هنر داستان سرایی فردوسی را چگونه ارزیابی می کنید؟برخی از داستان های شاهنامه، از نظرِ هنر داستان سرایی کامل نیست. یعنی احتیاج به وقت بیشتری برای پروراندن دارد، چراکه درون مایه ی داستان، یعنی آنچه که یک داستان سرا از آن داستانی می سازد، در همه ی داستان های شاهنامه یکسان پرورده نشده است وگرنه ما می توانستیم بگوئیم: همه ی داستان های شاهنامه به یک اندازه خوب است. مثلاً داستان رستم و سهراب، رستم و اسفندیار یا داستان های هفت خان رستم، هفت خان اسفندیار و یا داستان سیاوخش و داستان فرود و ... دارای یک زیبایی خاصِ دیگری هستند که در برخی دیگر از داستان های شاهنامه وجود ندارند. اگر فردوسی می خواست اینها را بپروراند، مجبور بود بخشی از داستان های دیگر شاهنامه را کنار بگذارد. آیا ما می توانیم بگوئیم فردوسی بهتر بود بخش تاریخی شاهنامه را نمی گفت و فقط به بخش داستانی شاهنامه بسنده می کرد، (مثلاً تا مرگ رستم) ولی در این مقدار برخی از داستان ها را که نپرورانده، بهتر می پروراند؟ اگر این را بگوئیم یعنی همه ی توجه خود را معطوفِ داستان سرایی کرده ایم و در این صورت، بخش تاریخیِ شاهنامه که مربوط به ساسانیان است و از نظر فرهنگِ توده، گزارش های تاریخی و اخبار فرهنگی، بسیار غنی است، از دست می رفت.کسانی چون من که به این موضوعات و بخش ایران کهن علاقه مندند، باید سپاسگزار فردوسی باشند که داستان ها را طوری پرورانده که ما در داستان سرایی چنین داستان های زیبایی داشته باشیم و در کنار آن داستان ها نیز، اطلاعات تاریخی و فرهنگی بسیاری، از ایران کهن به دست آوریم. بنابراین با وجود این که با فن داستان نویسی مغرب زمین، آشنا هستم ولی با این حساب هیچ پندی به فردوسی در زمینه ی کارش نمی توانم بدهم.- استاد! بگذارید کمی تخیل کنیم! اگر دورِ روزگار به گونه ای شود که شما بتوانید دمی با فردوسی، هم سخن شوید، به او چه می گوئید و از او چه می خواهید؟به این پرسش شما با توجه به تجربه ی امروزم، چنین پاسخ می دهم؛ از فردوسی می خواستم که اجازه دهد تا از شاهنامه اش یک کپی بردارم و سپس از او خواهش می کردم، صفحه به صفحه ی آن را امضا کند. آنگاه این کپی شاهنامه را در یکی از کتابخانه های مغرب زمین، مانندِ واتیکان، پنهان می کردم تا امروز، عین سخن فردوسی به دستِ شما برسد و دیگر نیازی به کار من و امثال من نباشد.- آیا برنامه ای هم برای بازگشت به ایران دارید؟من این گونه برنامه ریزی کرده ام که سالی یکبار به ایران بیایم ولی از آنجا که فرزندانم در آلمان به دنیا آمده اند و در آنجا به کار و زندگی مشغولند و از سویی دیگر هوای آلوده و ترافیک تهران براستی سرسام آور است و همچنین هزینه های زندگی در اینجا چندان ارزانتر از هامبورگ نیست، فعلاً تصمیمی به بازگشت ندارم.واقعیت این است که در این سال ها نتوانسته ام سرمایه و پس اندازی اندوخته کنم و نه تنها هیچ نوع سودی از فروشِ کتاب هایم نبرده ام بلکه بخشی از حقوقی که از دانشگاه می گرفته ام را نیز صرفِ تحقیق و پژوهش کرده ام، بنابراین داشتن دو زندگی، یکی در ایران و آن یکی در آلمان برایم مقدور نیست.ادامه دارد پی نوشت:1.     *  عنوان این گفت و گو برگرفته از کتابی است با همین نام از دکتر جلال خالقی مطلق.2.     **   نشریه ی داشجویی آرشِ دانشگاه علوم پزشکی تهران، رویه ی 84.  

پیوند این گفت و گو در روزنامه مردم سالاری

فراخوان تارنمای نوف

 بررسی و خاطره برای هفتاد سالگی استاد "جلال خالقی مطلق"

دکتر جلال خالقی مطلق، پژوهشگر ادب فارسی و پیرایشگر شاهنامه، در متولد 20 شهریور 1316 خورشیدی؛ 11 سپتامبر 2007 هفتاد ساله می شود. از شما استادان، دانشجویان، منتقدان و دوستان که نقدی بر آثار وی دارید و یا خاطره ای از خود استاد، خواهشمندم که تا پایان ماه اوت مطالبتان را برای "نوف" بفرستید، تا روز تولد استاد در "نوف" منتشر شود.