دیده‌بان خلیج فارس

پیام خلیج فارس به دریای خزر - سرودهٔ شادروان ادیب برومند

 خليج فارس منم، طرفه بحر پهناور
 پيام من به تو اى بی‌كرانه بحر خزر

 پيام من به تو اى جانفزاى روح‌انگيز
 پيام من به تو اى دلنواز جان‌پرور

 پيام من به تو اى اهل راز را منظور
 پيام من به تو اى فرّ و ناز را منظر

 درود بر تو و آن موج‌هاى زرّينت
 كه هست جلوه‌نما چون درخشش گوهر

 درود بر تو و آن رنگ‌هاى دلجويت
 كه هر دم است نمايان به گونه‌اى ديگر

 تويى گشاده‌دل اكنون چو پهنه آفاق
 تويى ستوده‌فر اينک چو چشمه‌ی كوثر

 صفاى روح تو دلجو چو خنده‌ی گلزار
 خروش موجِ تو غرّان چو نعره‌ی تندر

 توام برادرى از مادرى همايون‌پى
 منت برادرم از دوده‌اى كيانی‌فر

 سرم نهاده به دامان پاک ايران است
 كف تو نيز گريبان‌گشاى اين مادر

 من و توييم به هنجار برترى همدوش
 كه خوش به خدمت او تنگ بسته‌ايم كمر

 من از جنوب نوابخش جسم ایرانم
 تو از شمال فرح‌زاى روح اين كشور

 تو از شمال ز سامان او بيابى مهر
 من از جنوب به دامان او بسايم سر

 تويى به راحت جان اين عزيز را خادم
 منم به خدمت تن اين بزرگ را چاكر

 تويى به نقد نشاط و فرح ورا گنجور
 منم به صرف «طلاى سيه» ورا رهبر

 بود ز نام تو پيدا، كز آنِ ايرانى
 كه بحر قزوين بارى تو راست نام دگر

 به‌هوش باش كه همچون منت بود به كمين
 ز كيد و قهر كماندار دهر، خوف و خطر

 چه نقشه‌ها كه كند طرح، پشتِ پرده‌ی كين
 ز روى حيله به صد رنگ دستِ دستانگر

 به‌ياد دار كه بگذشت بر تو همچون من
 بسى حوادث خونينِ مانده در دفتر

 چه سيل‌ها كه روان شد تو را ز خون به كنار
 ز زخم نيزه‌ی اغيار و آبگون خنجر
 ***
 ز سرگذشت من اى دوست گر نه‌اى آگاه
 كنم گزاره تو را شرح قصّه سرتاسر

 زِ ديرباز مرا در كنار ايران بود
 فراغتى و حياتى رها ز فتنه و شر

 هماره بوده‌ام از عهد كوروش و دارا
 مقرّ كشتى ايران و موضع لنگر

 هماره عرصه‌ی جولان پارس‌ها بودم
 به رهگذار سفاين به گاه سير و سفر

 چه سال‌ها سپرى شد به گونه‌اى بشكوه
 كه بود هر شب و روزم نشاط افزون‌تر

 بسا كه از ره عمران بر آسمان‌ها سود
 به هر كرانه‌ام از ناز، باره‌ی بندر

 وليک از پس اقبالِ غربيان زى شرق
 كه باز شد ره ادبار خطه‌ی خاور

 شدم اسير، به صدگونه ابتلاى تعب
 شدم دچار، به صدپاره احتمال ضرر

 گهى هلند، برآهيخت بر سرم شمشير
 گه انگليس، برانگيخت بر درم لشكر

 مرا رسيد هم از پرتغاليان آسيب
 كه بود در سرشان فكر سيم و غارت زر

 نبود امن و امانم ز دزد دريايى
 برفت بانگ و فغانم به گنبد اخضر

 ولى به همّت ايران و پايدارى خويش
 رهايى از كف بيگانه يافتم ايدر

 دريغ، كز پس يك نيمه قرن از آن ايّام
 هزار گونه ستم رفت بر سرم يكسر

 چو بر جزاير من چيره گشت استعمار
 ز بعد قدرت ايران به روزگار قجر،

 ربود از كفم آهن‌رباى خدعه، نقود
 فشاند بر سرم آتشفشان فتنه، شرر

 هر آنچه معدن «زرّ سياه» بود مرا
 ربود اجنبى روسياهِ غارتگر

 وليک از پس چندى به لطف بارخداى
 گشود نهضت ايرانيان قلاع ظفر

 درود باد بر آن پور نامدار كه كرد، برون
 ز قبضه‌ی اغيار مرده‏‌ريگِ پدر
 ***
 گرفت دامنم آتش به واپسين ايّام
 چو برفروخت عراق از پى نبرد آذر

 چه گويم اين كه شدم صحنه‌ی نبردى شوم
 كه جز هلاک و تباهى نداد هيچ ثمر

 نعوذ باللّه‏ از آن فاجعات خرمشهر
 كه شد پديد ز جِيش عراقى از بربر

 ز بس كه شاهد كشتار بودم از هر سو،
 ز بس كه ناظر پيكار بودم از هر در،

 ز بس كه در بر من لخته‌لخته شد كشتى
 ز بس كه در بر من قطعه‌قطعه شد پيكر

 نماند تاب و توانم چو پيكر مجروح
 نماند شور و نشاطم چو خاطر مضطر

 هم از پیامدِ آشوب، دست آمريكا
 برآمد از سر كين زآستين جنگ به‌در

 گسيل داشت گران ناوهاى كوه اندام
 به سوى من كه ز ايرانيان بكوبد سر

 نيافت گرچه مجالى به اقتضاى زمان
 كه بود حافظ ايران‏ زمين مهين‏ داور

 وليک بر سر سيصد مسافر آتش راند
 در آسمان و به زير آوريدشان ز زبر

 فغان و آه از اين ماجراى زَهره‌گداز
 که با دريغ ز خلق جهان گداخت جگر

 دريغ و درد از اين ارتكاب دهشت‌خيز
 كه مهر و ماه بگرييد از آن چو يافت خبر

 خداى بركند از بن، اساس اين بيداد
 كه دستمايه‌ی شرّ است و پاىْ‌لغزِ بشر

 خداى بشكند اين طاق نُه رواق سپهر
 به فرق فرقه آزارمند بدگوهر

 در اين جهان منم القصّه يافته پيوند
 به مرز ايران وينم هماره مدّ نظر

 به كام دوست منم جاودانه گوهرخيز
 به نام پارس منم در زمانه نام‌آور

ادیب برومند
تهران ـ شهريورماه ۱۳۶۸